قسمت نوزدهم

2.6K 344 139
                                    

همه جا تزئین شده.
دور تا دور محراب گل های رُز که داخل جام های بلندی بودن.

چند نفر هنوز داشتن دور تا دور رو روبان میزدن و دس داشت نظارت میکرد به کارشون...که یه وقت اشتباه کاری انجام ندن.

آنه داشت گل هارو روشون اکلیل میریخت تا نمای بهتری داشته باشن و گاهی هم جای جام هارو تغییر میداد.

از طرف دیگه توی خونه:
لویی جلو ایینه ایستاده بود و داشت با موهاش ور میرفت.
یه بار میداد بالا...یه بار میورد پایین توی صورتش.
'پوفففف'
با دهنش صدا در اورد وقتی دیگه کلافه شد بود.

اون بیخیال شد و موهاش رو داد بالا که احساس کرد دو دست دور کمرش حلقه شدن.
اون اول یکم پرید ولی وقتی صاحب دست هارو توی ایینه دید لبخند زد و دستش رو روی دستهای اون گذاشت.

هری هم لبخند زد و گردن لخت لویی رو بوسید.

"فکر نمیکنی باید لباس بپوشی؟جلوی ایینه اونم فقط با یه باکسر تنگ؟لویی داری باهام شوخی میکنی مگه نه؟"

اون اروم توی گوش لویی زمزمه کرد و اروم گوشش رو بوسید.

"هی"

لویی نیشخند زد و با ارنج زد به شکم هری که ازش فاصله بگیره.

"واسه این کارا خیلی وقت هست...حالا بیا به من کمک کن این موهای لعنتی رو درست کنم"

لویی با حرس گفت و موهاش رو کشید.
موهای داشتن کلافش میکردن.
هری لویی رو برگردوند طرف خودش و شونه رو برداشت و موهای لویی رو به یه طرف بالا سرش درست کرد.

"خیلی خوبه...حالا برو لباس بپوش"

هری گفت و یکی زد پشت لویی و رفت جلو ایینه تا کراوتش رو درست کنه.
لویی یه آه کشید و رفت سمت لباساش که روی تخت بودن رفت تا تنش کنه.
اون اول شلوارش رو برداشت و و پاش کرد.
زیپش رو نَبست تا وقتی پیرنش رو تنش میکنه اون رو داخل شلوارش بذاره.
پیرنش رو پوشید و گذاشتش داخل شلوارش و بعد شلوارش رو درست کشید بالا.
زیپش رو بست و کرواتش رو برداشت.

"هری میتونی کمکم کنی؟"

کراوتش رو جلوی هری گرفت و هری بهش لبخند زد و کرامت رو ازش گرفت.

"اوه بیبی تو هنوز بلد نیستی کروات ببندی؟"

هری با خنده گفت و اون پارچه رو بست دور گردن لویی تا براش ببنددش.

"خفه شو هری"

لویی گفت و زد به شونه هری.
خنده هری بیشتر شد.
اون کروات لویی رو بست و دو طرف صورت لویی رو گرفت و لباش رو اروم روی لبای اون گذاشت و لباش رو روی لبای اون تکون داد که لویی روی لباش خندید و خیلی اروم هلش داد عقب.

"دیر میرسیم"

اون بهش گفت و کتش رو تنش کرد.

"اوه راست میگی...زود باش باید بریم"

Halloween/L.SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora