قسمت بیستم

2.6K 336 120
                                    

"اماده ای؟"

هری پرسید وقتی داشت چمدون هاشون رو توی صندوق عقب ماشینشون میذاشت.
لویی لبخند زد و سرش رو تکون داد.

"مواظب خودتون باشید"

آنه گفت و لویی و هری رو بغل کرد.
جوانا با دستمال دماغش رو‌پاک کرد و‌اومد جلو و لویی رو سفت بغل کرد.

"مواظب خودش باش پسرم"

جوانا توی گوش لویی گریه کرد و لویی هم سفت بغلش کرد و گونه اش رو بوسید.
جوانا از لویی جدا شد و اخطاب به هری گفت:

"یه خط رو‌پسرم بیوفته خودت میدونی"

اون سعی کرد جدی باشه ولی اخر سر خندش گرفت و هری هم باهاش خندید و رفت جلو و بغلش کرد.

"مثل چشمام مراقبشم"

اون گفت و زد اروم به پشت جوانا و بعد ازش جدا شد.
چند قطره اشک از چشم لویی اومد ولی زود پاکشون کرد تا کسی نبینه.
هری اروم زد پشتش و اروم تو گوشش گفت:

"گریه نکن لو"

و اروم لپ لویی رو بوسید.
اونا سوار ماشین شدن و هری استارت زد تا ماشین روشن شه.
لویی شیشه رو اورد پایین و برای مامانش دست تکون داد.

"مامان دوست دارم"

گفت و دوباره چند قطره اشک از چشمش اومد.

"منم دوست دارم پسرم"

جوانا گفت و ده برابر اشک های هری روی گونه‌ش ریخت.
هری دستش رو روی شونه لویی گذاشت و اروم فشار داد.

"لو دوباره میبینی مامانت رو"

لویی سرش رو تکون داد و سر جاش نشست و کمربندش رو بست.
هری حرکت کرد.

"اول کجا میریم؟"

لویی با خوشحالی پرسید و به هری نگاه کرد.
هری یکم فکر کرد و صورتش رو طوری کرد مثل این ادما که دارن خیلی عمیق فکر میکنن.

"خب اول میریم پاریس و توی ویلای بابام هستیم و بعد از اون دیگه میریم خونه جای دیگه ای میخوای بریم؟ما بیرون اسیا نمیتونیم فعلا بریم باید ماشین رو بفروشم که بعد بریم امریکا...توی خونه خودمون"

هری با لبخند تیکه اخر حرفش رو زد و دست لویی رو که روی پاش بود رو گرفت و بلند کرد و اورد طرف لباش رو روش رو بوسید.
لویی لبخند زد و دست هری رو گرفت و گذاشت روی پاش و با انگشتر هاش بازی کرد.

"دیروز خیلی خوب بود...دوست نداشتم هیچ وقت تموم شه"(منظورش با عروسیِ)

لویی اروم گفت وقتی حلقه هری رو از دستش در اورد و گذاشت انگشت خودش و دوباره برگردوندش توی دست هری.

"منم همین طور عزیزم...منم همین طور"

هری گفت و دستش رو روی پای لویی بالا پایین کرد و لویی اروم زد روی دستش وقتی داشت دستش بالا و بالاتر میرفت.

Halloween/L.SWhere stories live. Discover now