قسمت یازدهم

2.4K 399 68
                                    


لویی بعد از اینکه یه خدمتکار رو دید که با سینی به طرف یه در باز میره...مطمعن شد که اونجا باید سالن غذا خوری باشه پس سریع رفت دنبال اون خدمتکار.
وقتی وارد اتاق شد انه و دَس پشت میز نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن.

"اه لویی بیا بشین...ببین دَس این لوییِ"

انه لویی رو به دَس معرفی کرد و دَس با لبخند مهربونی از لویی استقبال کرد.

"اوه لویی بیا بشین و با ما صبحونه بخور"

"ممنونم اقا استایلز"

دَس ادب لویی رو تحسین کرد و زد روی صندلی کنار خودش تا لویی بیاد بشینه.
لویی با لبخند جلو رفت ولی تا خواست بشینه صدایی متوقفش کرد.

"هی اونجا جای منه"

لبخند لویی محو شد وقتی صدای هری رو شنید.
زود از اون صندلی فاصله گرفت.

"بـ_بخشید من نمیدونستم این صندلی شماست"

لویی معذرت خواهی کرد.
دَس با اخم به هری نگاه کرد.

"هری مؤدب باش"

اون هشدار داد و هری با اخم غلیظی به لویی نگاه کرد.
دَس دوباره با لبخند به لویی نگاه کرد.

"جای تو یا هری نداره...بشین"

دَس زد روی صندلی و لویی اب دهنش رو قورت داد و یه نگاه کوتاه به هری انداخت و نشست.
هری نفس عمیقی از روی عصبانیت کشید.

"آلبرت...صبحونه‌ام رو بیار تو اتاقم"

اون گفت و از در خارج شد.
انه یه نفس عمیق از روی ناراحتی کشید و دستش رو روی دست شوهرش گذاشت.

"نباید باهاش اینطور برخورد میکردی"

"اون دیگه بچه نیس...باید یاد بگیره که مثل یه مرد باشه...نه سر کسی که قراره شوهرش بشه این بلا رو بیاره"

دَس گفت و‌ اروم چونه لویی رو‌ گرفت و صورتش رو‌ اورد بالا.

"ببین آنه...به یه روز هم نکشیده...پسره یه ادم وحشیِ"

اون به لب لویی که پاره شده بود اشاره کرد.
آنه با اخم به دَس نگاه کرد.

"تو حق نداری راجب پسرم اینطور حرف بزنی"

"محض اطلاعتون پسر شما پسر منم هست"

لویی که داشت اروم اروم غذا میخورد به اون دوتا نگاه کرد.

"واقعا معذرت میخوام که باعث بحث کردنتون شدم"

لویی دهنش رو با دستمال پاک کرد و از روی صندلی بلند شد.

"ممنونم برای صبحانه خوش مزتون"

آنه یه نفس عمیق کشید و لویی از اتاق خارج شد.
لویی میترسید که بره تو اتاق هری و‌‌ دوباره بلا بلا بلا.
اون اب دهنش رو قورت داد و اروم از پله ها بالا رفت.

Halloween/L.SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora