قسمت نهم

2.5K 408 124
                                    


لویی به سمت هری حمله ور شد و پرید روش.
طوری که هری روی زمین افتاد و لویی روش بود.
لویی دندوناش رو روی هم فشار داد و‌ موهای فرفری بلند هری رو کشید.

"اگه من خنده دارم...تو هم شبیه گوسفند هستی"

لویی از لای دندوناش گفت.
هری لویی رو حل داد.
طوری که لویی پرت شد و سرش خورد به دیواری که باهاش کمی فاصله داشتن و بلند ناله کرد.
دستش رو گذاشت پشت سرش و سرش رو مالوند.

تقریبا نفسش برید و‌قتی یه دست یقه لباسش رو گرفت و بلندش کرد.
و بعد اون...
یه موشت محکم بود که زیر فکش برخورد کرد و دوباره افتاد روی زمین.

"من از تو خیلی قوی ترم...چه چیزی باعث شده فکر کنی از من قوی تری؟هااااا؟خودتو میندازی روم و موهام رو میکشی و‌ بهم میگی هرزه؟تو حالم رو بد میکنی"

هری این هارو با داد گفت و لویی که الان روی زمین افتاده بود و تقریبا دهنش پر خون بود رو توی اتاق تنها گذاشت و رفت از اتاق بیرون.
لویی هق هق کرد و همون جا به دیوار تکیه داد و پاهاش رو توی دلش جمع کرد.
سرش رو روی پاهاش گذاشت و جهنمی که توش گیر افتاده فکر کرد.

اون تا یک ساعت پیش امید داشت که یه پسر خوب که دوستش داشته باشه گیرش میاد
اما غافل از اینکه یه پسر گیرش میاد که روزگارش رو‌ سیاه میکنه.
لویی تا چند دقیقه توی همون وضعیت بود تا اینکه در اتاق باز شد و هری اومد داخل.
اون اهمیت نداد که لویی گوشه اتاق کِز کرده و دندوناش خونیه.

اون رفت سمت تختش و روش دراز کشید.
گوشیش رو از جیبش بیرون اورد و باهاش مشغول شد.
لویی بهش نگاه میکرد و اشک میریخت.
این دردناکه.
بخوای یه عمر با کسی زندگی کنی که ازت متنفره.

"اگه زُل زدنت به من تموم شد میتونی بری خونت و خرت و پرت هات رو بیاری"

هری همین طور که سرش توی گوشیش بود گفت.

"من_من چطور برم خونه؟"

لویی فین فین کرد و دستش رو به دماغش زد.

"خودم میبرمت"

گفت و‌ از روی تخت بلند شد.

"برو توی حموم و‌دست و صورتت رو بشور...نمیخوام مامانت فکر کنه پسرش قرار شوهر یه هیولا بشه"

هری گفت و به در حموم اشاره کرد.
لویی به زور از روی زمین بلند شد و رفت سمت حموم.

در رو‌باز کرد و کلید برق رو اورد پایین تا چراغ روشن شه.
جلوی سینک ایستاد و لوله اب رو باز کرد و یه موشت اب ریخت تو صورتش.
دهنش رو تمیز کرد.

دستش رو توی موهاش کشید و‌ درستشون کرد.
از حموم خارج شد و رفت سمت هری که کنار در ایستاده بود.

"بریم"

هری گفت و‌ بازو لویی رو گرفت و کشید با خودش برد.

Halloween/L.SDove le storie prendono vita. Scoprilo ora