اشنایی با ملیک بزرگ

465 62 92
                                    


داستان ازنگاه شخص سوم


هری جعبه ی پر از برگه هارو بلند کرد و شروع کرد به دویدن...

لعنتی دیرم شده*اون گفت


توی راهرو های دفتر داشت میدوید تا برگه های اعدام رئیس جمهور چین رو به دست نیلز  برسونه

نیلز رئیسش بود....

هی هز..کجا با این عجله *نایل برای هری یک زیرپایی گرفت هری و جعبه و برگه های بیچارههمه پخش زمین شدن


میدونی چقد ازت متنفرم؟ نه؟*هری اه کشید و نشست و شروع به جمع کردن برگه ها کرد


خبرارو شنیدی اقای متنفرم؟..*لبخند نایل از بین رفت وقتی اینو گفت

نه مگه چه خبره...نکنه زین دوست دختر گرفته؟ یا لویی داره بچه دارمیشه...نگو تام باکره گیشو به یکی از دست داد...*هری تمام حدس هایی که توی ذهنش میومد رو گفت


ای کاش....*نایل اه کشید و دست هری رو گرفت و کمکش کرد بلند بشه

هری گیج شده بود

چه خبر شده رفیق؟

 .*هری با نگرانی پرسید و خاک رو از روی جین سوپر تنگش پاک کرد وجعبه رو بلند کرد


ملیک...بزرگ داره میاد...جاناتن ملیک....داره میاد*نایل نگاه ترسیده اش رو داد به پنجره بعد از گفت این حرف

چ.....چی؟....فاک نه...اینجا؟...نایل شوخی نکن....این بامزه نیست......*هری یقه ی نایل رو گرفت و توی چشاش خیره شد و نیا رو کوبید به دیوار هنگامی که جعبه با زمین برخورد کرد

شوخی نمیکنم لعنتی....نمیتونم نفس بکشم دستتو بکش....اونواقعا داره میاد...داره میاد پسراشو ببینه...داره ...ز....زین و دین رو ببینه*نایل گفت هنگامی که سعی میکرد دستای هری رو از یقه ی از برداره

هری دستشو کشیدونایل رها شدو روی زانوهاش روی زمین فرود اومد


جهنم ازاد میشه نایل...میفهمی؟ جهنم قراره ازاد بشه باید بریم پیش نیلز.....*هری با ترسگفتودستشو توی موهاش فرو کرد

نایل کمی سرفه کرد و سرشو برای تائید حرف هری تکون داد

نایل جعبه رو بلند کرد و داد دست هری


بیا بریم....*به در دفتر مرکزی که ته راهرو بود هری اشاره کرد

نایل به هری کمک کرد جعبه پر از برگه رو حمل کنه

نایل در دفتر باز کرد و با صحنه ای روبه رو شد که دهنش روی زمین افتاد

امپراطوری خانواده ی مالیکOnde histórias criam vida. Descubra agora