اشنایی توی دروازه های جهنم

323 38 93
                                    


بچه ها چند تا نکته کوچول قبل از اینکه شروع کنیم...

1. تورو خدا دیگه نیایید از من بپرسید الیزابت کیه...

اخه یعنی چی....مگه شما چپتر هارو نمیخونید؟؟؟؟؟

2.بچه ها من توی کامنت ها ی وارث داشتم شوخی میکردم گفتم زین هیچ کدومتونو نمیخواد....جدی نگیرید...

شما همه همسر هاشید...

3. اهنگ این قسمت کلا هر اهنگی از هوزیر دارید گوش کنید...یه اهنگ تاریک و اینا..

4. بچه ها سوالی دارید و یه رفتار یک شخصیت براتون احمقانه است....مثلا کم واکنش نشون میدن...یا زیاد واکنش نشون میدن...دلیل داره....توی قسمت های اینده توضیخ داده میشه....

 meeting at the gates of hell                                                          written by liam payne 

all the love -P

داستان از نگاه شخص سوم


دروازه های جهنم.....خب...واقعا دروازه ی  جهنم نیست....ولی این حس رو به ادم میده...در سیاهی که کابوس هایی با لباس های ارزو رو زنجیر کردن

جهنم نباید همیشه قرمز و خونین باشه....بعصی اوقات میتونه سبز باشه...پر از برگ و گیاه....بعضی اوقات جهنم از زندگی دوست داشتنی تره....

خیلی مسخره است...ولی الیزابت از رفتن داخل میترسید.....اون تاحالا 12 بار اینجا بود....ولی این بار...

انگار فرق میکنه...

تاحالا اون صدای رو داشتید؟ صدایی که بهتون میگه نرید داخل....صدایی که میخواد کمکتون کنه...

ولی ما تاحالا کی به صدای درونمون گوش کرده بودیم که این بار دوممون باشه....

اون دستاشو مشت کرد....احساس میکرد اگر امروز این کارو انجام بده.....دفتر سرنوشتش جوهر تموم میکنه...ولی...

اون نمیتونست اجازه بده احساساتش جلو تر از خودش براش تصمیم بگیرند

دستاشو رها کرد و به جلو قدم برداشت...

حتی اگر توی این دروازه ها جهنم زنجیر شده....اون چیزی برای از دست دادن نداشت


به سمت کاخ قدم برداشت....این کاخ به اندازه ی کافی بود....طوری که اگر کسی رو توی قسمت شرقی سلاخی میکردند صدای داد و فریاد های اون نفر به قسمت بال غربی نمیرسید


توی حیاط به اون گنده گی یک دونه بوته ی گل نبود...فقط برگ های سبز تیره....


نزدیک ورودی کاخ یا همون در ورودی دو نفر ایستاده بودند...

امپراطوری خانواده ی مالیکDonde viven las historias. Descúbrelo ahora