Chapter Sixteen

92 17 4
                                    

چند بار پلک زد و متوجه شد بین سنگای سرد غاره.
نشست و دستاشو بالا کشید

بی توجه به کوله ش بوته هارو کنار زد و پاش توی ماسه های نرم فرو رفت
آفتاب داشت غروب میکرد

شب قبل برنگشته بود خونه
کی اهمیت میده؟ اینا فقط جمله های غمگین نیستن... کی اهمیت میده؟

سمت آب قدم برداشت.
اگر ناپدید میشد... یا اگر یه گوشه قایم میشد کی میفهمید؟

موج کف-آلود، لکسیو هدف گرفت و به پاهای برهنه ش خورد.

لباسشو بالا گرفت و جلو تر رفت.
موج، بار دیگه بهش حمله کرد و با برخوردش یه خزه رو دور مچ پای لکسی پیچید.

دریای فیروزه ای که تو انتها به سرمه ای کدر میرسید زیر نور آفتاب میدرخشید؛
مثل این بود که یه آینه ی بزرگ از آسمون افتاده و حالا خرده های تیزش دارن نور خورشیدو منعکس میکنن.

سرشو بالا گرفت پرنده ی بزرگیو دید
بالهای بزرگشو باز کرده بود و تنهای تنها اطراف ساحل پرواز میکرد

خورشید دوباره از پشت ابرا بیرون اومد
لکسی چشماشو بست و سرشو پایین آورد
هنوز چشماشو باز نکرده بود که موج بزرگ بهش تنه زد و اونو توی آب انداخت

بلند شد

سعی میکرد تعادلشو حفظ کنه

لباسای خیسش سنگینی میکردن
سمت غار برگشت و  از کنار جدید ترین تابلو، جعبه ی رنگاشو برداشت.
بوم سفیدی رو که آماده بود رنگای ذهن لکسیو به خودش بگیره بلند کرد،

موهای خیسشو از توی صورتش کنار زد و راهشو مستقیم به سمت جاده ادامه داد.

* * *

درحالی که پاهاش از صخره آویزون بودن، نگاهشو از نقاشیش نمیکشید.
قلمو رو بین انگشتای سردش گرفته بود و رنگارو، با قلبش روی سفیدیِ آزاردهنده ی بوم پخش میکرد.
مثل این بود که با هر ضربه ی قلمو نفس میکشید...

ارغوانی و آبی رو توی دستاش فشار داد وقتی نور ضعیفی از انتهای جاده دید.
چشماشو ریز کرد و روی نوری که آهسته بهش نزدیک میشد متمرکز موند.

هوا تاریک بود و این لکسی رو خوشحال نمیکرد.

یه ماشین که شاید یه راننده ی ناشی داره.
کدوم ماشینی اینقدر آهسته حرکت میکنه؟

ماشین قدیمی که احتمالا رنگ قرمزش بین سایه ی درختای کاج که از سمت دیگه ی جاده میومدن و تاریکی شب گم شده بود و تبدیل به یه زرشکیِ واقعا تیره شده بود‌‌، تو فاصله ی حدودا پنج متر از لکسی متوقف شد و با خاموش شدن چراغای بزرگش اون نور محو شد.

حالا کمی نگران شده بود..‌.
در ماشین باز شد و اون رنگاشو به خودش نزدیک تر کرد.
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
یپپپ کلیف-هنگر😌😂👻
صب کنین تا فصل بعد متوجه شین کی بودح ~.~

The CliffOù les histoires vivent. Découvrez maintenant