|•Morning•|صبح روز بعد دیر تر از همیشه سرکار رسیدم و این هم فقط به خاطر لوسا بود.
وقتی به شرکت رسیدم.
زود رفتم سمت اتاق اقا سامرهالدر.
در زدم.”بیا تو”
در رو باز کردم و رفتم داخل.
الان اول صبحه و منشی هنوز نیومده.
پس ما راحت رفتیم داخل.
دست لوسا تو دستم بود.”سلام رییس”
من گفتم وقتی کاملا وارد اتاق شدیم.
”اوه استایلز چیزی شده؟”
اون که اول داشت به من نگاه میکرد.نگاهش رو پایین برد و به لوسا نگرد کرد.
تعجب کرد.”استایلز این کیه؟”
من به لوسا نگاه کردم بعد دوباره به اقا سامرهالدر.
”آمممم...این لوسا دخترمه...کسی خونه نیس و اون خودش تنهاس...میشه پیشم بمونه؟”
اون اول یکم فکر کرد بعد بلند شد اومد طرفمون.
”نمیدونستم دختر داری”
اون لبخند زد و خم شد تا با لوسا هم قد بشه.
”سلام کوچولو”
اون گفت و دستش رو کرد توی موهای لوسا و بهمشون زد.
”سلام”
لوسا گفت و دستم رو بیشتر چسبید و یکم هم پشتم قایم شد.
”هی هی هی...من لولو نیستم که اینطور میکنی...بیا جلو ببینم”
لوسا اول به من نگاه کرد و من سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
اون دستم رو ول کرد و رفت طرف اقا سامرهالدر.
اون زود لوسا رو بغل کرد و از روی پاهاش بلند شد.
لوسا اول جیغ زد ولی بعد اروم شد.”هی لوسا...میخوام یه چیز خوشمزه بهت بدم”
اون گفت و رفت سمت میزش.
”و تو استایلز...برو سر کارت دخترت پیش من”
اون گفت و لبخند زد.
“ممکنه اذیتتون کنه هااا”
”اذیت کرد پسش میارم”
اون خندید و لوسا رو گذاشت روی میز.
”پس من میرم”
گفتم و دستم رو برای لوسا تکون دادم.
اون هم همین کار رو کرد به اضافه یه بوس.
من در اتاق رو باز کردم و زمانی که برگشتم خوردم به یه نفر.
اون دستش کلی برگه بود و وقتی من خوردم بهش به علاوه برگه ها خودش هم افتاده بود.”اَه استایلز مگه کوری”
من صدای نیکی رو تشخیص دادم.
”من واقعا معذرت میخوام نیکی”
من کمکش کردم و دستش رو گرفتم و بلندش کردم.
”آآآ...هری دیگه به من باید بگی خانم سامرهالدر”
اون اشوه و ناز گفت.
من خندیدم.”اوه...بالاخره بردت سر قرار؟”
اون برگه هارو جمع کرد و دوباره همه رو درست توی دستش گرفت.
”ارهههههه”
اون با هیجان گفت و من دوباره خندیدم.
نیکی منشی این شرکته و یه کراش کوچولو روی اقا سامرهالدر داره که البته الان میشه گفت ماله خودش کرده.
من سرم رو پایین انداختم و به طرف دفترم رفتم.اینجا توی این طبقه فقط من و نیکی هستیم و اقا سامرهالدر که رییسه.
ولی توی طبقه های دیگه افراد دیگه ای هم هستن که من نمیشناسمشون.
وارد دفترم شدم و شروع کردم به کشیدن طرح هام.|•POV Louis•|
•اینجا خیلی تاریکه...خیلی.
من داشتم دست و پا میزدم.
چشم هام هیچ جا رو نمیدید.
جیغ میزدم.
ولی هیچ صدایی ازم خارج نمیشد.•”هی هی لویی...بیدار شو...لو”
با تکون تکون های یه نفر از خواب پریدم.
”اروم...اروم...تو داشتی کابوس میدیدی...اروم باش پسر خوب...چیزی نیس”
پری منو توی بغلش گرفته بود و همین طور که حرف میزد موهام رو نوازش میکرد.
عرق کرده بودم و علاوه بر لباسم که به تنم چسبیده بود...موهام هم روی پیشونیم ریخته بودن.پری موهام رو از توی صورتم کنار زد و اروم پیشونیم رو بوس کرد.
”هیششش لویی...چیزی نیس باشه؟”
من اروم سرم رو تکون دادم.
”من...من میرم دوش بگیرم”
گفتم و از روی تخت بلند شدم و به سمت حمام گوشه اتاق حرکت کردم.
وقتی کاملا همه لباس هام رو در اوردم.
دوش اب رو باز کردم و رفتم زیر دوش اب.من یه پسر بدبختم.
یه پسر که هیچی از گذشتش یادش نیس.
تنها چیزی رو که به یاد دارم.
یک شخصه.
یه نفر که به نظرم خیلی بهم نزدیک بود.
من چشم های سبز اون شخص رو یادمه.
کاملا.و چیز دیگه ای هم که بهم گفتن اینکه:
’هواپیما سقوت کرد...فقط تو و پری ادوارد زنده موندید’
و این وقتی بود که یک سال از اون حادثه درد ناک میگذشت.
___________
Merci az comment haye khobeton vaghean Merci *-*
Comment haton behem enerzhi mide
Hala nazareton chi bood?
Farda Halloween ro up mikonam
Berid smut ro ham ke gozashtam bekhonidNext update : +50 vote +40 comment
All the love
Miss Farrouis *-*