|قسمت نوزده|

31 5 0
                                    

لویی که متوجه خجالت دختر شده بود، سرش رو با غرور بالاتر گرفت و پوزخندی زد.

در همین موقع خدمتکار‌ها با سینی‌های پذیرایی وارد اتاق شدند.
دو تا دختر در حالی که سینی‌هایی در دست داشتند، کنار میز ایستادند و کیتی نوشیدنی و خوراکی‌ها رو روی میز قرار داد.
اول از همه شیرینی ها و کاپ‌‌کیک‌های رنگی و بامزه رو که به طرز دلنشینی در ظرفی چند طبقه چیده شده بود، وسط میز گذاشت.
سپس اسنک و میان‌وعده‌ها رو روی میز چید و بعد یک فنجان خالی رو جلوی لویی قرار داد و یک فنجان قهوه به همراه یک لیوان آب خنک رو جلوی لوسی قرار داد.
قوری کوچکی که توی یکی از سینی‌ها بود رو برداشت و مقداری از چای داخل اون رو توی فنجون پسر خالی کرد و مقدار مشخصی شیر قاطی چای توی فنجون کرد.
و در آخر توی پیش‌دست هر نفر قاشق چای‌خوری و چنگال قرار داد.
خدمتکار‌ها تعظیم کوتاهی برای هر دو نفر کردند و به آرومی اتاق رو ترک کردند.

لویی فنجون رو در دست گرفت و جر‌عه‌‌ی کوچکی از چای نوشید.
ازطعم دلپذیر چای حیرت کرده بود.
با اینکه خدمتکار‌ها همگی فرانسوی بودند، اما به خوبی بلد بودند که چگونه چای درست کنند.
لویی فنجون رو روی میز قرار داد و نظرش رو بیان کرد:«چای بسیار خوش طعمیه،حتی از بعضی انگلیسی‌ها هم بهتر درست شده!»
لوسیانا ریز خندید و در جواب گفت:«خوشحالم که اینو می‌شنوم.»
مکث کوتاهی کرد و جرعه‌ای از قهوه‌اش نوشید و ادامه داد:«راستش هری عاشق چای هست. البته فقط این نوع چای رو میخوره، چایی که فقط کیت -یکی از خدمتکار‌ها- درست کرده باشه!»
دوباره همون تغییر حس قبلی توی چشمهای اقیانوسی پسر دیده شد.
صورتش پر بود از تعجب و سوال.
اخم کمرنگی باز پیشونیش رو پر کرد و تمام این حالت‌های عجیبش لوسیانا رو گیج و گیج‌تر می‌کرد.

white nightmare [Louis Tomlinson]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ