|قسمت چهار|

34 5 0
                                    

تا دقایقی توی باغ بزرگ عمارت چرخ زد و وقت گذروند.
به تنه‌ی درخت‌ها دست کشید و گل‌ها رو بویید.
لوسیانا هم مثل هر فرانسوی دیگه‌ای عاشق گل‌ها و وقت گذروندن با اون‌ها بود.
شاخه‌ی رزی چید و اون رو پشت گوشش قرار داد.
کاری که هر وقت هری بود،براش انجام میداد.
لبخند زد و فکر کرد به اینکه امروز قراره چی رو به روی کاغذ بیاره.

از پله‌های سنگی عمارت بالا رفت و در عظیم و پر وزن خونه رو باز کرد.
وارد شد و صدای کفش‌هاش روی زمین چوبی،با صدای تیک تاک ساعت همراه شد.
پای راستش رو روی اولین پله گذاشت و دستش رو به چوب‌ها کنار پله گرفت تا بالا بره.
اما با نزدیک شدن 'کیت' سرجاش ایستاد.

کیت خدمتکار کم سن و سال خونه بود که چند ماه قبل از فوت کردن خانم و آقای سوریس استخدام شده بود.
چهره‌ی مظلوم و زیبایی داشتو برق خاصی توی چشمهاش میدرخشید که درصدی از اون مظلومیت صورتش رو کم میکرد.
روابطش با تک‌تک اعضای خونه صمیمی و دوستانه بود.

مخصوصا هری!
انگار هری از این دختر به طرز عجیبی خوشش میومد و لوسی هم این رو فهمیده بود.
اما هر دفعه که درباره‌ی این موضپع به هری کنایه میزد،هری با موضوعی دیگه بحث رو عوض میکرد.
ولی لوسیانا هری رو میشناخت.
اگه به زبون چیزی نمی‌گفت،نمیتونست چشمهاش رو جلوی کیت کنترل کنه.

با توجه به این موضوع،لوسیانا هم خوب حواسش به کیت بود.
البته اگه حس هری به کیت هم نبود،لوسی اون دختر رو دوست داشت.
چون همیشه خوش‌رفتار و عاقل بود.
طوری که بیشتر اوقات لوسیانا اون رو برای گوش دادن به درد و دل‌های قلب خسته‌اش انتخاب میکرد.

white nightmare [Louis Tomlinson]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora