Part 1 - به خاطر بسپار

3.4K 242 142
                                    

#PRFdisaster Part 1

هیچی نمیدیدم. همه جا تاریک بود.
دستام به طرز دردناکی پشت سرم بسته شده بود و توی یه اتاق کوچیک و تاریک تر از چشمام زندانی شدم.
عین یه تیکه آشغال....

چشمام با یه پارچه سیاه بسته شده بود.
توی اون اتاق کوچیک و تاریک و پر از گرد و خاک نفس کشیدن برام عذاب آور شده بود.

بالاخره کار خودشو کرد. بالاخره دستگیرم کرد
ولی این آخر کار نیست.. هرچقدر اون زرنگ باشه
من زرنگ ترم...
هرچقدر اون باهوش باشه
من باهوش ترم..

احساس میکنم قبلا اینجا نبودم.
آره درست فهمیدی.. اون منو چندین بار دیگه زندانی کرده.
ولی من همیشه زرنگ تر بودم و فرار کردم.

و حالا دارم بهت میگم..
من تا حالا اینجا نبودم...

اون عوضی منو یه جای دیگه آورده.
حتی میتونم از روی بوی گرد و خاکشم متوجه بشم.

اینجا افتضاح تر از جاهای قبلیه...
من نمیفهمم..
اشتباهات و گند زدن های پدرم به من چه مربوطه؟!
که خودمو داغون کرده!
که باعث شده اینجا توی این آشغال‌دونی زندانی بشم.
درسته منو اون خودمونم مشکلاتی داشتیم
ولی اون دیگه ول کن نیست!

گوشمو تیز کردم تا شاید چیزی بشنوم.
صدای پچ پچ چند نفرو از سمت چپم شنیدم.

درب اونجاست!
با صندلی بلند شدم و نود درجه چرخیدم و سمت درب نشستم
اینجوری وقتی بخوام کارمو بکنم کسی متوجه نمیشه.

زیر لب زمزمه میکردم:
_فاک به این شانس.. پدر عوضیم... ببین منو توی چه بدبختی ای انداخته.. با چهارتا قاتل و قاچاقجی درگیرم کرده..
فقط سر یه مشکل خانوادگی و پول!

دادم زدم:
_لعنت به هرچی پدره.. لعنت به هرچی قاتله.. لعنت به هرچی بد ذاته.. لعنت به همتون..

خب! شاید شما بگین:"واو آروم باش.. چرا عصبی میشی؟"
ولی پنجاه درصد این داد به دلیل عصبانیت بود و پنجاه درصدش برای اینکه.....

_"اینجا چه خبره؟؟ چرا اینقدر داد میزنی عوضی؟دلت میخواد دهن گشادت رو هم ببندم؟"
دقیقا پنجاه درصدش برای این بود.. که بیان دنبالم و من بتونم یه نفرو ببینم و بفهمم اینجا چه خبره!

با یه لحن عادی حرف زدم
_آب میخوام..
اون مرد آه کشید و بعد از چند لحظه صدای پاهاش و بعدش از سمت راستم صدای شر شر آبو شنیدم..

میز اونجاست!
با خودم حرف زدم
به خاطر بسپر!
درب رو به روت.. میز سمت راست..
به خاطر بسپر!

سردی لیوان شیشه ای رو روی لبام حس کردم.
به زور توی اون حالت از آب خوردم.

_میخوام ادگار رو ببینم.
مرد پوزخندی زد.
_"اوه اون بعدا خودش به دیدنت میاد!"
خندید و دربو پشت سرش با شدت بست.

زیر لب حرف زدم:
_ولی نمیدونه منم منتظرشم..

دستمو که به طرز بدی بسته شده بود به زحمت تکون دادم و چاقوی دستی رو از آستینم دادم پایین.
توی دستم گرفتمش و آروم و با دقت روی طناب دور دستم میکشیدم.

_فاک.. تف تو ذاتت که اینقدر سفت بستیش..
چاقو دستمو زخمی کرد ولی مهم نبود.
مهم این بود وقتی ادگار اینجاست من دستام بسته نباشه.

فکر کنم نیم ساعت گذشت و با هزار تا بدبختی طناب باز شد.
_شیت.. بالاخره..
میخواستم چشم بندمو بردارم که صدای در باعث شد دوباره دستامو ببرم پشت تا فکر کنه هنوز بسته ان
برای همین بود روبه روی درب وایسادم.
زمزمه کردم:

_درب روبه روت.. میز سمت راستت..

در با شدت بسته شد و صدای پاهایی رو شنیدم که نزدیک و نزدیک تر میشد.
_کی اونجاست؟

_"میخواستی منو ببینی نه؟"
صدای آشنای روی مخش رو شناختم.. حالا وقت نمایشه..

_اوه ادی.. بالاخره اومدی؟ خیلی منتظرت موندم مرد!
_"خفه شو عوضی.. چند بار باید بگیرمت تا آدم شی؟"

_خب ادی تو دقیقا از من چی میخوای؟ هربار منو میگیری و من فرار میکنم. ولی هیچوقت نگفتی چی میخوای! دقیقا به چه دلیل باید آدم بشم؟

من همیشه موفق میشم روی مخش راه برم.
_"اوه من میخوام تو انسانیت رو یاد بگیری.. چون پدر عوضیت نتونسته یادت بده."
_اوه ادی بس کن.. فقط بگو چی میخوای..

گرمای بدنش که بهم نزدیک شد رو حس کردم. نفس عمیق کشیدم و خودمو برای کاری که میخواستم بکنم آماده کردم.

_"میدونی.. من مشکلم با پدر تو و اون دوست عوضیش بود. و حالا که اونا مردن.. و چند نفرم با خودشون بردن.. منم باید از اونا ببرم اون دنیا....."

اومد نزدیک
_"البته اونا خودشونم رفتن.. ولی من قرار نیست برم. فقط چند نفرو میفرستم..."
_حرومزاده..

_"نه زین.. تو حرومزاده ای!"

یکم عصبی شدم. ولی مشکلی نبود. آدرنالینی که توی خونم جریان داشت تحمل همه چیز رو برام راحت تر میکرد.
دستام که باز بودن رو آوردم جلو و سریع عمل کردم

میز سمت راستته...
سمت راست برگشتم و میز رو پرت کردم طرف ادگار..
چشم بندو برداشتم و
_دمم گرم!
همینجوری که فکر میکردم بود. میز سمت راستم بود و من پرتش کرده بودم سمت ادگار.

_اوه ادی! تو منو دست کم گرفتی.

میزو زد کنار و بلند شد.
_"نه نگرفتم.. نمیتونی از این پیش تر بری."
_نمیخوامم پیش تر برم.

دستاشو برد توی جیبش. صورت نفرت انگیز ولی جذابش پر از عصبانیت بود.
_ازم چی میخوای ادی؟ میخوای چه غلطی بکنم؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~

خب خب اینم از داستان جدیدم. ^-^

امیدوارم لذت ببرید.

چاکر شما
_ د.‌‌آ

Perfect Disaster (Z.M)Where stories live. Discover now