#PRFdisaster Part 14
د.ا.د زین:
نایل برای بار هزارم داد زد:
-«آخه به تو چه دو نفر دارن دعوا میکنن؟»
_«من فقط میخواستم کمک کنم.»-«نخواستیم کمک کنی برادر من نخواستیم! ببین چه بلایی سر خودت آوردی!»
و به دماغم اشاره کرد.هری دستشو روی شونه نایل گذاشت و برای اینکه آرومش کنه گفت:
-«هی رفیق! آروم باش الان که خوبه...»نایل دوباره داد زد:
-»خوبه؟ پس اون عمه ام بود داشت از درد داد میزد؟»
از خودم دفاع کردم:_«نایـــــل! اگر توی بینی تو هم یه چیزایی فرو کنن و جاش بندازن و استخونشو جا به جا کنن از درد داد میزنی! شانس آوردم شکستگی بدجور نبود وگرنه الان توی اتاق کناری داشتم عمل میشدم.»
چسب روی بینیمو خاروندم و حالت ناراحتی گرفتم تا نایل ول کن بشه.
و نتیجه داد!
-«هی! باشه حالا چرا زانوی غم بغل گرفتی! یه چیزی گفتم... ببخشید بلند شو بریم.»
وقتی میخواستیم بریم جیسون وارد اتاق شد و با صدای مردونه و خشنش گفت:
-«آقای مالیک همه چی مرتبه؟»سرمو تکون دادم و جیسون با نایل و هری دست داد.
-«من جیسون پورتر هستم خوشبخت آقایون!»
و بلا بلا بلا برای آشنایی!نایل گفت:
-«خب دیگه! زین پاشو بریم شرکت!»
_«شرکت چرا؟؟ من هنوز با آقای پورتر حرف نزدم!»جیسون با لحن دوستانه ای گفت:
-«بله درسته آقای هوران... من کار مهمی با ایشون دارم.»نایل سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی با هری به شرکت برگشتن. منو جیسون هم سوار ماشینش شدیم و سمت شرکتش -جایی که بینی بنده شکست- حرکت کردیم.
وارد دفترش شدیم. یه اتاق بزرگ با دیوار های مشکی و جگری.. میز مشکی بزرگی ته اتاق بود و جلوش سه تا مبل چرمی قرمز چیده شده بود.
همه چی مرتب و ست شده بود. انگار نه انگار این همون مرد لاتیه که چند ساعت پیش داشت با یه مرد دیگه کشتی میگرفت.
پشت میزش نشست و با دستش به منم اشاره کرد که بشینم. روی یکی از اون مبل ها نشستم و برخورد چرم خالصش با شلوار جینم جیر جیر کرد.
انگشت هامو توی هم قفل کردم و قبل از اینکه بگم:
_«خب آقای پورتر، چطور نقشه ای میخواین؟»
لبامو تر کردم.
آقای پورتر روی میز خم شد و صدای بم و خشنش از همیشه گرفته تر بود:
-«یه نقشه خیلی بزرگ!»نقشه رو با لحن خاصی گفت که برام آشنا بود.
تا اینکه صدای لیام توی گوشم پیجید:
YOU ARE READING
Perfect Disaster (Z.M)
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون مثل یه گرگ، توی جنگل تاریک شکارشو دنبال میکرد. هرچقدر که ادگار در دنبال کردن زین مهارت داشت زین هم در فرار کردن ماهر بود. اونا همو خنثی میکردن نه ادگار میتونست زین رو بگیره.... نه زین میتونست تا ابد فرار کنه..... pErFeCt dI...