یکی از کت و شلوارهای گرون قیمت مشکیم رو انتخاب میکنم، همراه با پیرهن سفید و کروات مشکی! اونا رو روی تختم میذارم.
جلوی آینه میرم و شروع به درست کردن موهام میکنم. خب برای من خیلی مهمه ک موهام پرفکت به نظر برسه پس همیشه موقع حاضر شدنم وقت زیادی رو صرف درست کردن موهام میکنم.
وقتی بالاخره کار موهام تموم شد٬ کت و شلوارم و تنم میکنم. جلوی آینه میرم و کروات مشکیم رو میبندم!
یه بار دیگه خودمو تو آینه بررسی میکنم. واو!! عالی شدم! واقعا کسی جذاب تر و خوشتیپ تر از من وجود داره؟ نه! قطعا نه!
اون فرانک لعنتی خیلی خوش شانسه که من دارم به اون مهمونی کوفتیش میرم! عطر همیشگیمو میزنم ٬ گوشیمو از روی میزم برمیدارم و از اتاقم خارج میشم.پله ها رو یکی یکی طی میکنم و به پایین میرسم در و باز میکنم و از خونه خارج میشم.
جک کنار ماشین ایستاده و منتظر منه! به سمت ماشین میرم و اون درو برام باز می کنه! بعد از نشستن من خودش هم سوار ماشین میشه.
ل_ برو خونه ی لاتی!
ج_چشم آقا!
همونطور ک من بهش گفتم به سمت خونه لاتی حرکت می کنه. من و لاتی جدا زندگی میکنیم ، اون خیلی دوست داشت که با هم زندگی می کردیم ولی من نه! من تنهایی رو دوست دارم.
بعد از طی مسیر ٬ جک ماشین ماشین و جلوی خونه لاتی پارک میکنه! چند لحظه بعد لاتی از خونش خارج میشه. اون یه پیراهن سرمه ای کوتاه پوشیده و موهای بلندش روی شونه هاش ریختن.
به در ماشین که میرسه ، جک پیاده میشه در و براش باز می کنه. کنارم میشینه و یه لبخند بزرگ میزنه.
لا_ سلام به جذاب ترین داداش دنیا! خوبی؟
تو صداش هیجان و مهربونی وجود داره!ل_ سلام.
یه جواب خشک و ساده بهش میدم.
لبخندش از بین میره ولی به روی خودش نمیاره! خب اون دیگه باید تو این چند سال به رفتارام عادت کرده باشه! من هیچوقت قرار نیست اونجوری که اون میخواد باشم و مثل همه برادرا که با خواهرشون رفتار میکنن ، رفتار کنم و یا بهش محبت کنم. خب اون خواهرمه و من دوسش دارم ولی.....فکت شماره پنجم: من تو بیان احساساتم افتضاحم!
بالاخره میرسیم و من و لاتی از ماشین پیاده میشیم.
رو به جک میکنمل_ دو ساعت دیگه اینجا باش!
ج_ بله آقا!
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...