دید هری:
با نور کمی که داخل اتاق اومده ، چشمامو باز میکنم.
به اطرافم نگاه میکنم.
اینجا کجاست؟
خب مطمعنا این چیزی که روش خوابیدم ، تخت خودم نیست پس اینجا هم اتاق خودم نیست.
از روی تخت بلند میشم ، در اتاق و باز میکنم و از اتاق خارج میشم.
صدایی رو میشنوم ، دنبالش میکنم تا به اشپزخونه میرسم.
اون.... لوییه؟!
یا دارم اشتباه میبینم.
چشمامو میمالونم تا بهتر ببینم.
+لووویی؟!
صداش میکنم.
نگاه خیرشو دنبال میکنم و به بدن خودم میرسم.
اوه...! من فقط باکسر تنمه؟
با حالت تعجب به لویی نگاه میکنم. نگاهشو از بدنم گرفته و به صورتم نگاه می کنه و هنوز حرفی نزده.
+من اینجا چیکار میکنم؟!
میگم و من گیجم چون از اتفاقات دیشب چیزی یادم نمیاد.
_دیشب مست شدی آقای دردسر!!!
میگه و چشم غره میره و به سمت یخچال میره و درش و باز می کنه.
مست شدم. چرا؟؟!
فکرمو به زبون میارم.
+چرا مست شدم؟!
_اوه این و هم باید بدونم؟! لطفا منو ببخشید قربان!!!
با حالت تمسخر میگه و در یخچال و میبنده. و دوباره بهم نگاه می کنه!
اون چرا امروز اینطوری نگام میکنه؟
شاید اون لباسامو در اورد؟!
+تو لباسامو در آوردی؟!
میگم و اون پوزخند میزنه.
_چی باعث شده اینطوری فکر کنی؟!
دست به سینه وایمیسه.
+بخاطر الان که اینطوری بهم خیره شدی!!
با صدای بلند میخنده! نه درواقع قهقهه میزنه و با نگاش مسخرم میکنه.
_باحال بود!!
میگه و بازم میخنده. و درواقع بازم مسخرم میکنه.
پسره ی از خود راضی!!
+خب باشه ، حداقل یه لباس راحتی داری بپوشم؟!
_کی گفته که قراره اینجا بمونی؟!
+الان ظهره. حداقل فک کنم بتونیم ناهار بخوریم؟!
من میگم و اون کاملا رو به روم وایمیسه.
_نه! نمیتونیم!! میگه و دقیقا تو چشمام نگاه می کنه.
اگه اون پر روعه من پر رو ترم!!!
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...