Chapter 11

3.2K 467 127
                                    

دید هری:

با نور کمی که داخل اتاق اومده ، چشمامو باز میکنم.

به اطرافم نگاه میکنم.

اینجا کجاست؟

خب مطمعنا این چیزی که روش خوابیدم ، تخت خودم نیست پس اینجا هم اتاق خودم نیست.

از روی تخت بلند میشم ، در اتاق و باز میکنم و از اتاق خارج میشم.

صدایی رو‌ میشنوم ، دنبالش میکنم تا به اشپزخونه میرسم.

اون.... لوییه؟!

یا دارم اشتباه میبینم.

چشمامو میمالونم تا بهتر ببینم.

+لووویی؟!

صداش میکنم.

نگاه خیرشو دنبال میکنم و به بدن خودم میرسم.

اوه...! من فقط باکسر تنمه؟

با حالت تعجب به لویی نگاه میکنم. نگاهشو از بدنم گرفته و به صورتم نگاه می کنه و هنوز حرفی نزده.

+من اینجا چیکار میکنم؟!

میگم و من گیجم چون از اتفاقات دیشب چیزی یادم نمیاد.

_دیشب مست شدی آقای دردسر!!!

میگه و چشم غره میره و به سمت یخچال میره و درش و باز می کنه.

مست شدم. چرا؟؟!

فکرمو به زبون میارم.

+چرا مست شدم؟!

_اوه این و هم باید بدونم؟! لطفا منو ببخشید قربان!!!

با حالت تمسخر میگه و در یخچال و میبنده. و دوباره بهم نگاه می کنه!

اون چرا امروز اینطوری نگام میکنه؟

شاید اون لباسامو در اورد؟!

+تو لباسامو در آوردی؟!

میگم و اون پوزخند میزنه.

_چی باعث شده اینطوری فکر کنی؟!

دست به سینه وایمیسه.

+بخاطر الان که اینطوری بهم خیره شدی!!

با صدای بلند میخنده! نه درواقع قهقهه میزنه و با نگاش مسخرم میکنه.

_باحال بود!!

میگه و بازم میخنده. و درواقع بازم مسخرم میکنه.

پسره ی از خود راضی!!

+خب باشه ، حداقل یه لباس راحتی داری بپوشم؟!

_کی گفته که قراره اینجا بمونی؟!

+الان ظهره. حداقل فک کنم بتونیم ناهار بخوریم؟!

من میگم و اون کاملا رو به روم وایمیسه.

_نه! نمیتونیم!! میگه و دقیقا تو چشمام نگاه می کنه.

اگه اون پر روعه من پر رو ترم!!!

Change (L.S)Where stories live. Discover now