دید لویی:
در رو باز میکنم و هری رو میبینم که با یه لبخند کوچیک منتظر ایستاده.
کنار میرم تا وارد خونه بشه و بعد در رو میبندم. پشت سرش وارد پذیرایی میشم و اون به سمت مبل میره ، قبل از نشستن گوشیش رو از جیبش در میاره و اون رو روی میز میذاره.میرم اشپزخونه ، از همین الان استرس دارم و کل صورتم داغ کرده. چای رو همراه با کیکی که از بیرون خریده بودم ، اماده میکنم. اونا رو توی سینی میذارم. سعی میکنم یکم از استرسم و کم کنم و بعد وارد پذیرایی میشم.
هری با دیدن من لبخند میزنه و اون چال هاش و نشونم میده و من واقعا شانس میارم که سالم بهش میرسم.
کنارش روی مبل میشینم. مدتی میگذره و هیچ حرفی زده نمیشه ، تنها صداهایی که میاد ، صدای نفس هامون ، قلب هامون و البته تیک تاک ساعته.
+نمی خوای .... چیزی ب... بخوری؟
من حرفم رو از چیزی بگی به چیزی بخوری تغییر میدم ولی خب حداقل موفق شدم این سکوت مسخره رو بشکونم.
هری سرش و تکون میده ، فنجون چای رو برمیداره و یکم از اون رو همراه با کیک میخوره. به منم اشاره میزنه تا بخورم و همین کارو میکنم. بعد از این که هردومون چای رو خوردیم ، باز هم همون سکوت مسخره به وجود میاد. ایندفعه برای این که سکوت رو از بین ببرم تصمیم میگیرم تلویزیون رو روشن کنم. هردومون به تلویزیون خیره میشیم درحالی که میدونم هیچکدوممون از چیزی که پخش میشه چیزی نمیفهمیم. یکم دیگه همه میگذره و اینبار این هریه که سکوت و از بین میبره.
_خب ... همه چیز خوبه دیگه نه؟
اون میگه و من در جواب سرم و تکون میدم.
واقعا ما قصدمون از حرف زدن همین بود؟
_خب ، خوبه!
اون میگه و بعد دوباره نگاهش رو به تلویزیون میده. کنترل رو برمی دارم و یه کانال دیگه رو انتخاب میکنم. خب حداقل دیدن فیلم بهتر از یه مستند درباره حیواناته!
یه مدت که از فیلم میگذره اون زن و مرد شروع به بوسیدن همدیگه میکنن و من داغ تر از این نمیتونم بشم. اونا از بوسیدن هم فراتر میرن و من شروع به عرق کردن میکنم. زانوم که به زانوی هری چسبیده بود و اروم ازش دور میکنم و همین باعث میشه اون نگاهش رو از تلویزیون برداره و به من نگاه کنه.
خب اون به نظر خیلی ریلکس میرسه. و این منم کم از داغی گونه هام دارم همینجا پخته میشم. سرم و پایین میندازم اما با خنده بلندی که میکنه مجبور میشم دوباره سرم و بالا بگیرم.
اخم میکنم و اون بهم نزدیک میشه ، طوری که من به دسته ی مبل تکیه میدم و اون یکمی از بدنش رو روی من میندازه. صورتش دقیقا جلوی صورتمه و گاد چشماش!!! میتونه از این خوشگل تر هم باشه؟
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...