دید هری:
من و لویی وارد خونه ی لاتی میشیم و اون در رو میبنده.
یه نگاه سطحی و کلی به خونه میندازم.
+خونه ی قشنگی داری لاتی!
من میگم و لبخند میزنم.
_اوه ، ممنون هری!
میگه و بعد با دستش اشاره میکنه تا روی مبل بشینیم و خودش هم میره اشپزخونه.
چند دقیقه میگذره و بعد دوتا وروجک رو میبینم که با جیغ و خنده به سمتمون میان و خودشون رو ، روی لویی میندازن! لویی اونها رو بغل میکنه و روی پاهاش میشونه.
اوه پس ارنست و دوریس این دوتا گوگولین!
_این آقاهه کیه آچو؟!
دوریس رو به لویی میگه.
آچو؟!
این اسمیه که اونا صداش میکنن؟!
چطوره من هم به این اسم صداش کنم؟
_خب... این آقاهه اسمش هریه!
لویی میگه و با دستش من رو نشون میده.
_چرا اومده اینجا؟
ارنست با لحن بامزه ای میگه و لباش و بیرون میده.
اوه خدا اون دوتا خیلی کیوتن!!
_خب اون اومده شما رو ببینه!!
لویی بهشون میگه و اونها از خوشحالی جیغ میکشن و بغل لویی بالا و پایین میپرن!
_خب بگین ببینم ، دوست دارین برین بغلش؟
لویی میپرسه و اونها با سر جواب مثبت میدن و بعد خودشون رو روی من میندازن! ارنست روی پای راستم میشینه و دوریس روی پای چپم!
+بگین ببینم جوجه ها... شما چند سالتونه؟
من ازشون میپرسم و اونها با بالا اوردن ۳ تا از انگشتاشون نشون میدن که چند سالشونه!
_تو چند سالته؟
ارنست با چشم های درشت آبیش میپرسه.
چشم هاشون دقیقا مثل لوییه!
+من ۲۵ سالمه عزیزم.
_یعنی تو خیلی بزرگی؟
دوریس با تعجب ازم میپرسه.
+امممم ، خب خیلی که نه! یکم از لویی کوچیک ترم.
_بچه ها هری رو اذیت نکنین!
لاتی میگه در حالی که با یه سینی وارد سالن شده تا ازمون پذیرایی کنه.
ازش تشکر میکنم و اون در جواب سرش رو تکون میده.
بعد از پذیرایی و خوردن شام و کلی بازی کردن و البته اذیت کردن ارنست و دوریس. لاتی اونها رو میخوابونه و بعد با ظرف پر از میوه میاد و اون رو روی میز جلوی من و لویی میذاره و بعد میره اشپزخونه تا پیشدستی بیاره.
ESTÁS LEYENDO
Change (L.S)
Fanficیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...