Chapter 33

2.9K 364 89
                                    

دید هری:

من و لویی وارد خونه ی لاتی میشیم و اون در رو میبنده.

یه نگاه سطحی و کلی به خونه میندازم.

+خونه ی قشنگی داری لاتی!

من میگم و لبخند می‌زنم.

_اوه ، ممنون هری!

میگه و بعد با دستش اشاره میکنه تا روی مبل بشینیم و خودش هم میره اشپزخونه.

چند دقیقه میگذره و بعد دوتا وروجک رو میبینم‌ که با جیغ و خنده به سمتمون میان و خودشون رو ، روی لویی میندازن! لویی اونها رو بغل میکنه و روی پاهاش میشونه.

اوه پس ارنست و دوریس این دوتا‌ گوگولین!

_این آقاهه کیه آچو؟!

دوریس رو به لویی میگه.

آچو؟!

این اسمیه که اونا صداش میکنن؟!

چطوره من هم به این اسم صداش کنم؟

_خب... این آقاهه اسمش هریه!

لویی میگه و با دستش من رو نشون میده.

_چرا اومده اینجا؟

ارنست با لحن بامزه ای میگه و لباش و بیرون میده.

اوه خدا اون دوتا خیلی کیوتن!!

_خب اون اومده شما رو ببینه!!

لویی بهشون میگه و اونها از خوشحالی جیغ میکشن و بغل لویی بالا و پایین میپرن!

_خب بگین ببینم ، دوست دارین برین بغلش؟

لویی میپرسه و اونها با سر جواب مثبت میدن و بعد خودشون رو روی من میندازن! ارنست روی پای راستم میشینه و دوریس روی پای چپم!

+بگین ببینم جوجه ها... شما چند سالتونه؟

من ازشون میپرسم و اونها با بالا اوردن ۳ تا از انگشتاشون نشون میدن که چند سالشونه!

_تو چند سالته؟

ارنست با چشم های درشت آبیش می‌پرسه.

چشم هاشون دقیقا مثل لوییه!

+من ۲۵ سالمه عزیزم.

_یعنی تو خیلی بزرگی؟

دوریس با تعجب ازم میپرسه.

+امممم ، خب خیلی که نه! یکم از لویی کوچیک ترم.

_بچه ها هری رو اذیت نکنین!

لاتی میگه در حالی که با یه سینی وارد سالن شده تا ازمون پذیرایی کنه.

ازش تشکر میکنم و اون در جواب سرش رو تکون میده.

بعد از پذیرایی و خوردن شام و کلی بازی کردن و البته اذیت کردن ارنست و دوریس. لاتی اونها رو میخوابونه و بعد با ظرف پر از میوه میاد و اون رو روی میز جلوی من و لویی میذاره و بعد میره اشپزخونه تا پیشدستی بیاره.

Change (L.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora