دید هری:
به خونه که رسیدم ، میرم توی اتاقم و بعد از عوض کردن لباس هام روی تختم دراز میکشم.
به ۵ دقیقه نمیرسه که از روی تختم بلند میشم.
کلافه دستمو توی موهام میکشم.
یه مدتی میگذره و فکر کنم الان نیم ساعتی هست که توی اتاقم راه میرم.
بی هدف!
دارم به لویی فکر میکنم.
نمی دونم باید چیکار کنم؟
من گند زدم! واقعا گند زدم!
ولی من باید از خود لویی بپرسم ، نباید به حرف های اون گوش بدم.
گوشیم روی از روی میز برمیدارم.
نمی دونم چی باید بهش بگم؟!
دستم بدون اراده ی خودم حروف ها رو لمس می کنه.....
.....
فلش بک:
اون باید خفه شه!
من باید خفش کنم!
و همین کارو هم میکنم.
با گذاشتن لبام روی لباش؟!؟!؟!؟!
چشمام از تعجب گرد میشه.
من چیکار کردم؟!
من...
من یه پسر رو بوسیدم؟!
من لویی رو بوسیدم؟!
انقدر شکه شدم که نمی تونم تکون بخورم.
می دونم که اونم همینطوره چون هیچ سعی نمی کنه تا من و پس بزنه.
بالاخره خودمو عقب میکشم.
+من... من....
من چی؟!
چی باید بگم؟! مگه می تونم چیزی بگم؟!
چشماش هنوز از تعجب گرد شده و به یه نقطه خیره شده.
چیزی نمیگم و با قدم های سریع از اتاق خارج میشم.
سعی میکنم خودمو یکم اروم کنم ولی مگه میشه؟! بعد از اون اتفاقی که افتاد؟
تا چند دقیقه دیگه جلسه شروع میشه و من نمی دونم باید چیکار کنم.
دستمو به شلوارم میمالم تا عرقشو خشک کنم.
امروز چه روزیه؟! چرا این همه بلا سرم میاد؟!
یکم راه میرم و چیزهای مثبت و با خودم تکرار میکنم.
بالاخره زمان شروع جلسه میرسه و من به سمت اتاقی که ته این راه رو قرار داره میرم و واردش میشم.
لویی رو نمی بینم.
یکی از صندلی ها رو انتخاب میکنم و روش میشینم.
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...