دید لویی:
انگشتاش رو اروم روی پوست صورتم حرکت میده و اشکام رو پاک میکنه. عمیق تر به چشماش نگاه میکنم ، جوری به نظر میرسه که انگار تا به حال انقدر سبز نبوده.
_میشه این ابی ها مال من باشه؟!
اون میگه و من متوجه نمیشم؟! ابی ها؟ منظورش چشمامه؟ منظورش این که....
قبل از اینکه بتونم به چیز دیگه ای فکر کنم چیزی رو ، رو لبام حس میکنم. تموم بدنم یخ میزنه و نمیدونم باید چیکار کنم ، چشمام از تعجب گرد شده و گونه هام هر لحظه ممکنه آتیش بگیره.
سرش رو اروم عقب میبره.
با همون چشم های گرد شده نگاش میکنم. سرش رو اروم نزدیک گوشم میبره._میدونی لویی ، وقتی یکی ، یکی دیگه رو میبوسه اون چشماش رو میبنده و همکاری میکنه!
با لحن خیلی هاتی زمزمه میکنه و دوباره خیلی سریع قبل از اینکه متوجه چیزی بشم داغی لباش رو روی لبام حس میکنم.
نمیدونم باید به حرف هری گوش کنم یا صدایی مغزم که از درون فریاد میزنه اینکار رو نکنم؟
نمیدونم به حرف مغزم گوش میدم یا قلبم ولی من فقط میخوام این حس بینظری که دارم ادامه پیدا کنه.
نمیفهمم چی میشه که ثانیه ی بعد خودم رو وقتی پیدا میکنم که لبام رو ، رو لباش تکون میدم و اون زبونش رو ، روی لب پایینم میکشه. به لبام زبون میزنه و من دهنم رو باز میکنم تا زبونش وارد دهنم بشه! بی اختیار دستام رو بالا میبرم و موهای کوتاه شده ی هری رو نوازش میکنم ، اینکارم باعث میشه ناله کنه و من رو محکم تر از قبل به خودش بچسبونه.
بیشتر به طرفم خم میشه و من بیشتر خودم رو روی مبل ولو میکنم. شروع به عرق کردن میکنم و بدنم اکسیژنش رو تموم میکنه پس اروم سرم رو عقب میبرم.
+هری...
با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه میکنم.
به چشمهاش نگاه میکنم که چطور یه برق خاصی توشون وجود داره! سرش و توی گردنم فرو میکنه و بعد دوباره نزدیک گوشم میبره.
_میدونی فکر کنم باید نظرم و عوض کنم. چطوره به جای اون ابی ها ، لباتو بهم بدی؟
میگه و بعد با صدای ارومی نزدیک گوشم میخنده و خدا این صدا ، بهترین صدایی که تا به حال شنیدم.
اروم سرش و از خودم جدا میکنم ، و مستقیم به چشماش نگاه میکنم. غرق توی نگاه هم بودیم که زنگ مزاحم گوشی هری همه چیز رو بهم میریزه.
ازم جدا میشه و گوشیش رو که روی میز گذاشته بود برمیداره.
_الو؟... اوه چی؟ باشه باشه دارم میام.
میگه و از حالت صورتش مشخصه چقدر نگرانه.
+چی شده؟!
_پدر نایل تصادف کرده و اصلا حالش خوب نیست. متاسفم باید برم اون بهم نیاز داره.
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...