دید هری:
10 روز بعد:
+خب الان اینو میذاریم تو فر و تا چند دقیقه دیگه حاضر میشه.
من به لویی میگم و اون با لبخند سرش و تکون میده.
اون اولین باره که واقعا یه اشپزی درست و حسابی داشته و از این بابت خوشحاله.
ظرف هایی که برای درست کردن کیک کثیف شده بودن رو توی ماشین میذارم. پیشبندم رو باز میکنم و اون رو هم سرجای اولش میذارم.
+میگم لویی....
با ندیدن لویی توی آشپزخونه حرفم و ادامه نمیدم. از اشپزخونه خارج میشم و صداش میزنم.
_هی هری!!
صدای لویی میاد و باعث میشه من سرم رو به طرف صدا برگردونم.
متوجه چیزی میشم که با سرعت زیادی به طرفم میاد و فقط سعی میکنم جاخالی بدم و خدارو شکر که موفق هم میشم.
برمیگردم و میبینم که چطور اگه جاخالی نداده بودم الان اون خامه روی من خالی میشد!
لویی!!
کوچولوی عوضی دوست داشتنی!!
_اوه! تو باعث شدی خونم کثیف بشه استایلز!
لویی با اعتراض میگه و مثل بچه ها پاهاش رو به زمین میکوبه.
چی؟
اون واقعا نگران همچین چیزیه؟
+چی؟ تو ناراحتی چون خونت کثیف شده؟ و ناراحت نمیشدی اگه من کثیف میشدم؟
من با چشم های گرد شده و ابروهای بالا رفته ازش میپرسم.در جواب سرش و تکون میده و بعد ادامه میده:
_مطمعنا تمیز شدن تو راحت تر از تمیز شدن خونه بود. الان هم تو مقصری پس خونه رو خودت تمیز کن. ولی خب اگه جاخالی نمیدادی شاید تو تمیز کردن خودت یه کمکی بهت میکردم.
با نیشخند میگه و بعد دست به سینه می ایسته.
+اوه واقعا؟ امممم پس فکر کنم ضرر کردم!
من میگم و اون در جواب شونه هاشو بالا میندازه.ولی با حرکت ناگهانی من به سمتش سعی میکنه فرار کنه ولی من زودتر بهش میرسم و از پشت بغلش میکنم. وقتی دستام به شکمش میرسه ، قلقلکش میاد و سعی میکنه از دستم فرار کنه ولی من محکم تر بغلش میکنم و بعد روی مبل پرتابش میکنم و خودم هم میرم روش.
خودم رو بالاتر میکشم و دستام رو دوطرف سرش ، روی مبل میذارم و به صورت خوشگلش نگاه میکنم که چطور با چشم های آبی خوشگلش به من خیره شده!
این بهترین ویویی که هرکسی میتونه داشته باشه.
خندش میگیره و دستش رو ، جلوی صورتش میذاره. اروم دستش رو برمیدارم و بهش لبخند میزنم.
YOU ARE READING
Change (L.S)
Fanfictionیه نفر که باعث میشه زندگیت تغییر کنه... . . . همونیه که تو رو عاشق خودش کرده...