مقدمه ی هری

994 157 38
                                    

اون بهم گفت قلبش اونقدربزرگ نیست که بتونه تمام آدم هارودوست داشته باشه.
گفت من نمیدونم که اون چقدرمیتونه آزاردهنده باشه.
گفت که مگی واقعی رونمیشناسم.
امامن...خب مطمئن نیستم که راست گفته باشه.
چون اون راجب دستهاش بهم دروغ گفت وراجب لبخنداش.
اونهازیبابودن.معصوم بودن.درست شبیه مگی.
اونهاخالص بودن.شفاف وپرازاحساس.
اونهانجات میدادن.
حتاوقتی که نبود.
وقتی که نبود دیگه هیچ چیزمثل قبل نشد.
وقتی که نبود،فقط دستهاش برای من موندن.
همونطوری که همیشه بودن،قشنگ وبی گناه.
وقتی که نبود،من هرروزعاشق دستهاش شدم.

Maggy,the planet of mine(2)Where stories live. Discover now