رفتم تو آشپزخونه..
مایک:" گفتم کاری نمیشه کرد...ولی گوش ندادی..اما..."
بهش نگاه کردم...
ج:" اما چی ؟؟؟..."
م:" اما یه راهی هست.."
ج:" چه راهی ؟؟.."
م:" باید گلوله رو از تو بازوم دربیاری..."
با ترس گفتم: " من ؟؟!!..من نمیتونم !!!... "
م:" چرا میتونی !!..باید بتونی !!!..راه دیگه ای نداریم..."
ج:" اما...."
م:" جس تو تنها کسی هستی که میتونه کمکم کنه...من بهت احتیاج دارم...لطفا..."
نمیدونستم باید چی بگم...اون راست میگه...تا لندن بیشتر از چهار ساعت مونده و اون..اینطوری نمیتونه دووم بیاره...باید اینکارو انجام بدم..بخاطر مایک.. بخاطر خودم...سرمو آروم تکون دادم و گفتم:
" باشه.."
لبخند کوچکی گوشه لبش نشست...
م:" مرسی..."
لبخند زدم....
م:" باید سریع باشیم...جعبه کمک های اولیه رو بیار..."
در یکی از کابینت ها رو باز کردم و جعبه رو آوردم...
م:" دستمال گردنتو دربیار.."
با تعجب نگاش کردم...
م:" کاری که بهت میگم رو انجام بده..."
دستمال گردنمو درآوردم و دادمش دستش...مایک نفس عمیقی کشید...بهم نگاه کرد و گفت:
" دیگه از اینجا به بعدش با توئه..."
باندپیچی خونی رو از دور دستش باز کردم...زخمش خیلی عمیق بود...تیر از فاصله نزدیک خورده بود...ماده ضد عفونی کننده رو برداشتم و کم کم ریختم رو زخمش...چهره اش از درد تو هم رفت... ج:" ببخشید..!!.."
م:" نه...ادامه بده.." پنس رو از داخل جعبه برداشتم...مایک دستمال گردن رو مچاله کرد و گذاشت لای دندوناش تا وقتی درد داشت اون رو فشار بده و داد نزنه که مسافر ها بترسن..همونطور که پنس را گرفته بودم بهش گفتم:
" آماده ای ؟؟.."
سرشو تکون داد...نفس عمیقی کشیدم...میتونستم گلوله رو ببینم...سعی کردم با پنس بیارمش بیرون اما نمیشد...پنس رو بردم داخل تر...مایک از درد پارچه رو با دندوناش فشار میداد...دوباره سعی کردم..باید زودتر بیارمش بیرون...هرچقدر که بیشتر پنس رو تکون میدادم گلوله بیشتر فرو میرفت...پنس رو فشار دادم تا گلوله رو بگیرم...گلوله داشت لیز میخورد... درد داشت...اینو میدونم...نمیخواست بفهمم...نفسشو تو سینه حبس کرد و فریادشو تو دهنش خفه کرد اما از چهره اش مشخص بود درد داره...یه لحظه صبر کردم...سعی کردم جلوی لرزش دستمو بگیرم...نفس عمیقی کشیدم و دوباره تلاش کردم...~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هههههللللللوووو !!!
واوو او مای گاد O_o
مایک :(
نظر ؟؟
YOU ARE READING
The Last Flight
Fanfictionامروز همه چیز عادی شروع شد.....مثل همیشه بدون هیچ خطری ولی......... یه دفعه همه چیر تغییر کرد.....دلیلشم فقط یه نفره.....یه نفر بین 350 نفر مسافر این هواپیما.....