Part32

2.4K 263 154
                                    



با صداى ساعتم از خواب پريدم و ناله كردم وقتى به اين فكر كردن كه بايد برم مدرسه و خيلى خوابم مياد

با حالت خمارى نشستم و دستم رو محكم روى دكمه ى توقف ساعتم كوبيدم و خميازه كشيدم

واى هرى بگم خدا چيكارت كنه ؟

هرى

-هرى؟

با اضطراب از جام پريدم و با نديدنش توى اتاقم دلم ريخت

نكنه چيزى شده؟

بلند شدم و سريع از اتاق بيرون رفتم و از پله هاى راهروى اتاقش پايين رفتم

با رسيدن به در اتاقش صبر نكردم و اونو بدون در زدن باز كردم

-هرى؟

صداش زدم و نگاه سرسرى اى توى اتاق انداختم و با نديدنش از اتاق بيرون دويدم و سمت اشپزخونه رفتم

با ديدن انه كه داشت صبحانه مى خورد سمتش دويدم

-انههه
هرى

خواستم بپرسم هرى كجاست كه با حلقه شدن دستايى دور كمرم با وحشت جيغ زدم كه انه  با ترس برگشت و يك ثانيه نگذشته بود كه بلند زد زير خنده

ا-واى خداى من

انه همونطور كه مى خنديد گفت و من برگشتم و با حرص به كسى كه با لبخند كمرنگى بهم خيره شده بود نگاه كردم

-واقعا هرى؟

من با لحن متعجبى تقريبا داد زدم و اون گونم رو بوسيد

ه-گفتم كه مى خوام كشفت كنم
مى خواستم ببينم وقتى مى ترسى چه شكلى مى شى

هرى با لحن شيطونى توى گوشم زمزمه كرد و من پروانه هاى زيادى رو كه توى دلم با هم شروع به حركت كردن رو حس كردم و گونه هام داغ شدن

-تو

خواستم بهش بگم كه ديوونه است كه اون انگشتش رو از روى شلوارم روى خط باسنم كشيد و من ناله ى خفه اى كردم و دستم رو كه از خجالت زياد مى لرزيد عقب بردم و هلش دادم

-هرى تورو خدا

با لبخند كوچيكى كه ناخواسته روى لبم نشست گفتم و همونطور كه به انه نگاه مى كردم كه يه دفعه نبينه هرى دقيقا داره چيكار مى كنه  و اونو دوباره هلش دادم

-هرى

ايندفعه دستاش از دورم باز شدن و من نفس راحتى كشيدم

احساس مى كردم مى تونم هرلحظه از خجالت توى زمين فرو برم

ه-من مى رم
و تو
اگر بفهمم نزديك ايدن رفتى

دستم رو روى لباش گذاشتم و با نگاه سريعى به انه و مطمئن شدن از اينكه حواسش نيست لبام رو كوتاه جايگزين دستم كردم و سريع عقب كشيدم و هلش دادم سمت در

Different (L.s) (completed)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt