با صداى ساعتم از خواب پريدم و ناله كردم وقتى به اين فكر كردن كه بايد برم مدرسه و خيلى خوابم ميادبا حالت خمارى نشستم و دستم رو محكم روى دكمه ى توقف ساعتم كوبيدم و خميازه كشيدم
واى هرى بگم خدا چيكارت كنه ؟
هرى
-هرى؟
با اضطراب از جام پريدم و با نديدنش توى اتاقم دلم ريخت
نكنه چيزى شده؟
بلند شدم و سريع از اتاق بيرون رفتم و از پله هاى راهروى اتاقش پايين رفتم
با رسيدن به در اتاقش صبر نكردم و اونو بدون در زدن باز كردم
-هرى؟
صداش زدم و نگاه سرسرى اى توى اتاق انداختم و با نديدنش از اتاق بيرون دويدم و سمت اشپزخونه رفتم
با ديدن انه كه داشت صبحانه مى خورد سمتش دويدم
-انههه
هرىخواستم بپرسم هرى كجاست كه با حلقه شدن دستايى دور كمرم با وحشت جيغ زدم كه انه با ترس برگشت و يك ثانيه نگذشته بود كه بلند زد زير خنده
ا-واى خداى من
انه همونطور كه مى خنديد گفت و من برگشتم و با حرص به كسى كه با لبخند كمرنگى بهم خيره شده بود نگاه كردم
-واقعا هرى؟
من با لحن متعجبى تقريبا داد زدم و اون گونم رو بوسيد
ه-گفتم كه مى خوام كشفت كنم
مى خواستم ببينم وقتى مى ترسى چه شكلى مى شىهرى با لحن شيطونى توى گوشم زمزمه كرد و من پروانه هاى زيادى رو كه توى دلم با هم شروع به حركت كردن رو حس كردم و گونه هام داغ شدن
-تو
خواستم بهش بگم كه ديوونه است كه اون انگشتش رو از روى شلوارم روى خط باسنم كشيد و من ناله ى خفه اى كردم و دستم رو كه از خجالت زياد مى لرزيد عقب بردم و هلش دادم
-هرى تورو خدا
با لبخند كوچيكى كه ناخواسته روى لبم نشست گفتم و همونطور كه به انه نگاه مى كردم كه يه دفعه نبينه هرى دقيقا داره چيكار مى كنه و اونو دوباره هلش دادم
-هرى
ايندفعه دستاش از دورم باز شدن و من نفس راحتى كشيدم
احساس مى كردم مى تونم هرلحظه از خجالت توى زمين فرو برم
ه-من مى رم
و تو
اگر بفهمم نزديك ايدن رفتىدستم رو روى لباش گذاشتم و با نگاه سريعى به انه و مطمئن شدن از اينكه حواسش نيست لبام رو كوتاه جايگزين دستم كردم و سريع عقب كشيدم و هلش دادم سمت در