Part71

647 118 46
                                    



♐️Read it with skyfall by adele♐️












با قدم هاى نامطمئن توى راهرو پيش رفتم و اگر بخوام صادق باشم چند بار هم خواستم برگردم اتاقم و بى خيال اين قضيه بشم

ولى خب

در اخر حس كنجكاويم به هر حس ديگم غلبه كرد و من خودمو در حالى پيدا كردم كه داشتم در اتاق ميسى در مى زدم

نفس عميقى كشيدم و منتظر شدم تا جوابى ازش بشنوم

-بيا تو نيتن

صداش كه اومد درو بى معطلى باز كردم و وارد اتاقش شدم

همه ى اتاق تاريك بود و هيچ چيز به جز تعدادى شمع روى زمين ديده نمى شد

چشمامو ريز كردم و سعى كردم توى تاريكى تشخيصش بدم

زياد طول نكشيد

روى زمين بين شمع ها نشسته بود و دقيقا به من زل زده بود

بدون پلك زدن

چشمام گرد شد
-ميسى اين چه وضعيه ؟ اگر به نور نياز دارى مى خواى چراغ روشن كنم؟

اينو گفتم كه بهم چشم غره اى رفت و نگاهشو ازم گرفت

م-درو ببند و بيا اينجا كنارم بشين

اينو با جديت گفت و من كمى مكث كردم قبل از اينكه درو ببندم و سمتش چرخيدم و ديدم چشماشو بسته و چيزى زير لب زمزمه مى كنه

حقيقتا كم كم ترس رو مى تونستم توى وجودم حس كنم و حتى دليل اين حسو نمى تونستم درك كنم

ميسى هميشه وقتايى كه اطرافمه اين حسو بهم مى ده و الان اين هزار برابر شده بود و اين هيچ كمكى بهم نمى كرد

از اونجايى كه نمى خواستم اين قضيه بيشتر از اين طول بكشه با قدم هاى اروم كنارش رفتم و روى زمين بين شمع ها نشستم

چند دقيقه به سكوت گذشت و ميسى فقط كارى رو كه چند دقيقا پيش شروع كرده بود رو ادامه مى داد و منم جرات نمى كردم حتى يك كلمه حرف بزنم

م-با اينكه سن كمى دارى
چيزاى زيادى گذروندى
خيلى چيزا رو حس كردى

خيلى چيزا
درد تحقير اضطراب دودلى

حتى

حتى عشق

اينارو بعد از مدتى كه به اندازه ى يكسال برام گذشت گفت و باعث شد ضربان قلبم تند تر بشه و اب دهنمو به زور قورت دادم

اين حرفاش يعنى چى!

دستشو روى دستاى يخ زدم گذاشت كه هل شدم و خواستم دستمو بكشم كه دستمو محكم تر نگه داشت

من فقط نمى فهميدم كه منظورش از اين كاراش چيه و اين باعث مى شد بخوام هر لحظه از جام بلند شم و از اون اتاق فرار كنم

Different (L.s) (completed)Where stories live. Discover now