با حس چيزى روى صورتم تكون خوردم و سعى كردم اون چيز رو از روى صورتم كنار بزنمصداى خنده هاى ريزى توى گوشم پيچيد و باعث شد با خستگى پلكهاى سنگينم رو باز كنم و اخمم از بين رفت وقتى دو تا فرشته هاى زندگيم رو ديدم كه با صورت هاى خندونشون بهم زل زده بودن
-صبح بخيررررر هرىىى
اون دوتا با ديدن باز شدن چشمام گفتن و من نتونستم جلوى به وجود اومدن لبخند رو روى لبام بگيرم و روى تخت نيم خيز شدم و هردوشون رو توى يك حركت توى بغلم كشيدم كه صداى جيغ اميليا و خنده ى لويى بلند شد
ل-چه عجبب
من و اميليا دو ساعته داريم سعى مى كنيم بيدارت كنيملويى همونطور كه قايمكى گردنم رو مى بوسيد گفت و من كمرش رو نوازش كردم و روى موهاش رو بوسيدم
-شما دو تا ديشب مثل خرس خوابيديد
بايدم زود بيدار مى شديدمن گفتم و با نگاه كلى اى كه بهشون انداختم فهميدم كه لباس هاشون رو عوض كردن
-جرج اومد ؟
من اينو پرسيدم كه لويى سرش رو تكون داد
-اگر منظورت همون پسره است كه سه تا ساك با خودش اورد اره
يك ساعتى مى شه كه اومده
و اين درحالى بود كه من حتى نمى دونستم كجا از خواب بيدار شدملويى اينو همونطور كه به اطرافش نگاه مى كرد گفت و من خودم رو يكم روى تخت جلو تر كشيدم و از جام بلند شدم
-پاشيد بيايد
بعد از اينكه صبحونه خورديم درباره ى اين حرف مى زنيممن گفتم و اميليا وقتى هنوز حرفم تموم نشده بود با ذوق از جاش بلند شد و سمت بيرون اتاق دويد
ا-ارهه
من خيلى گشنمههههه ددىىىىخنديدم و سرم رو به دو طرف تكون دادم
ل-واقعا؟
لويى اينو با تعجب پرسيد و من با گيجى بهش نگاه كردم
ل-خونه خريدى؟!
لويى اينو با همون لحن پرسيد و من سرم رو تكون دادم
-اره
به هرحال خيلى وقت بود كه تو فكرش بودممن گفتم و رفتم كنارش و دستم رو سمتش دراز كردم
دستش رو با لبخند توى دستام گذاشت و از جاش بلند شد و دست ديگش رو توى موهام كشيد