chapter3-حس مبهمو ناراحتي

111 14 1
                                    


tris's p.o.v
از كلاب دويدم اومدم بيرون
كيفم نيست
"اااه فـااااك كيفم داخلـه"
من با مليسا اومدم اينجا خودم ماشين ندارم از همون اول بايد با ماشين خودم ميومدم
رفتم تو و كيف مليسا برداشتم و مليسا منو ديد اومد دنبالم خواست جلوى منو بگيره اما اون مست تر از اين حرفا بود اومدم بيرونو دويدم سمت ماشين
ماشينو روشن كردمو راه افتادم به همون جايى كه هر وقت ناراحتم ميرم اونجا جاى مورد علاقمه هر وقت كه ناراحتم يا احساس دلتنگى ميكنم ميرم اونجا
اونجا يه تپه بزرگه كه منظره ى قشنگى داره ميشه از بالاى اون تپه ها خونه هارو ديد و اونجا كلى درخت داره و جاى آروميه و بهم آرامش ميده منو مليسا وقتى بچه بوديم با هم اينجارو پيدا كرده بوديم
بازم فاك اون جاى منو ميدونه
روى چمنا دراز كشيدمو به ستاره ها نگاه ميكردم و شروع كردم به خوندن
I remember years ago someone told me I should take caution when in comes to love
I did
and you were strong and I was not my illusion my mistake I was careless I forgot
I did
( Impossible by James Arthur )
باد خنك ميوزيد و اشكام رو صورتم خشك شدن
‏melisa's p.o.v
نميدونم يهو چي شد من پيش ليام و بقيه نشسته بودم كه تريس رفت تا يه نوشيدني بگيره بعد هرى هم رفت دنبالش بعد هر دوشون غيبشون زد
بعد من ديدم كه تريس خيلى عصبيه و اومد كيفه منو برداشتو برد من سعى كردم دنبالش كنمو جلوشو بگيرم ولى من هشيار نبودمو نميتونستم قدمامو كنترل كنم پس اون به راحتى تونست كيفمو برداره و فرار كنه
من رفتم به ليام گفتمو اونم گفت كه مياد با هم بريم دنباله تريس من كيف تريس رو برداشتمو بقيه همونجا موندن
من نميتونستم خوب راه برم بعد يهو يه دست قوى اومد زيره پام و منو بلند كرد دسته راستش زيره پام بود و با اون يكى دستش پشتمو گرفته بود منم دستامو دوره گردنش حلقه كردم و اون منو به سمته ماشين بردو منو روى صندلى جلو گذاشتو خودشم سوار شد تا رانندگى كنه من يكم فك كردمو يادم اومد كه اون كجا ميتونه رفته باشه اون مطمئنا رفته به همون جايى هميشگى وقتى قاطى ميكنه ميره منو تريس با هم اونجا رو پيدا كرده بوديمو بيشتره خاطرات بچگيمون تو اون تپه ها بود
منو ليام به اونجا رسيديم
"مطمئنى كه تنهايى از پسش بر مياى؟"
"آره نگران نباش"
"ليسا ممكنه چيزيت بشه تو هشيار نيستى...ميخواى كمكت كنم تا..."
"چيزى نيست من خوبم مرسى"
ليام گونمو بوسيدو من پياده شدمو رفتم
تريس رو ديدم كه رو چمنا دراز كشيده بود منم رفتم پيششو دراز كشيدم
هر دومون تو سكوت بوديم و فقط صداى نفس هامون ميومد
"نميخواى چيزى بگى"
من گفتم
اون يكم مكث كردو گفت
"نـه"
"تـريس"
"من نبايد اونو ميبوسيدم"
"تـو اونـو بـوسيـــدي؟"
"اون اول منو بوسيد"
"خــب..."
"خـب...اون حسه عالى بود..اما...اشتباه بود من نبايد بهش اجازه ميدادم..."
"ميدونم منظوره تو چيه و من تورو ميشناسم اما اون ديگه گذشت بايد به بعده اينا فك كني"
"اره..راس ميگى"
ما يكم ديگه دراز كشيديمو با هم حرف زديم و من كلى بخاطره اون كبودى كه هرى بهش داده باهاش شوخى كردم و ميتونستم ببينم كه گونه هاش قرمز شده و باهم خنديديم و ازون حس درش آوردم
"تريس بريم خونه؟"
"اره بريم"
"امشب بيا بريم خونه من"
من گفتم
"باشه بريم"
منو تريس سوار ماشين من شديمو رفتيم سمت خونه من و شبو اونجا مونديم
❤🔥❤🔥❤🔥❤🔥❤❤🔥❤🔥❤🔥❤🔥guys mamnon misham bade khondan in chapter ha nazar bedin vote ham yadeton nareeee
In dastan kari az man va medyazahedi hast
Love you all

One look Where stories live. Discover now