tris's p.o.v
تو ماشين نشسته بوديم با هم حرفى نميزديم و من داشتم فكر ميكردم راجبه بوسمون اون خيلى خوب بود لباش از ذهنم نميره بيرون همونجورى كه صحنه هارو با خودم مرور ميكردم لبام از حالت لبخند در اومد و گوشه هاش به طرف پايين كج شدن چرا شروع هيجده سالگى من بايد اينجورى باشه اخه
رسيديم خونه مليسا ماشينو پارك كردو رفتيم داخل
من موهام نامرتب بودو آرايشم پخش شده بود عينه زامبى شده بودم موهامو مرتب كردمو آرايشمو پاك كردم بعد مليسا يه تيشرت با يه شلوارك داد تا بپوشم بعد هر دومون رفتيم تا بخوابيم داشت خوابم ميبرد كه صداى مسيج اومد اون ماله موبايله مليسا بود اومد مسيجو خوند هيچى نگفت
"كى هست"
"اون...فردا..."
"فردا چى"
"ما به يه پارتى دعوتيم"
"اخ جـون خونه كـى"
"هـرى"
يهو ساكت شدم
پارتى؟ اونم خونه هرى؟
"خب من كه نميام"
گفتم
"نميشه تريس"
"خيليم ميشه چرا من بايد بيام"
"چون تو منو دوست دارى"
"چه ربطى داره"
"خواهش ميكنم"
"مليسا اصلا اصرار نكن"
"فقط بيا و پيش من بشين من بدون تو نميرم توام بايد بياى هيچى نميشه وقتى تو كارى نميكنى"
"نميدونم مليسا اخه..."
"ميگم اگه چيزى شد با من ديگه"
"از دسته تو"
"خــب؟"
يكم مكث كردم و لبخند زدمو گفتم
"حالا چى بپوشم"
"خيلى خوبى تريس دوست دارم"
"منم دوست دارم حالا بيا بخوابيم تا نظرم عوض نشده"
"باشه عزيزم"
دراز كشيدم و پتو رو كشيدم رو خودم از تصميمى كه چند ديقه پيش كشيده بودم ميترسيدم
"مليس؟"
"ههممم؟"
"كى بهت مسيج داده بود؟"
"ليـام"
اميدوارم فردا همه چى خوب پيش بره
-فردا صبح
صبح از خواب بيدار شدم سرم خيلى درد ميكرد مليسا هنوز خواب بود يكم تكونش دادمو گفتم
"مليسا بيدار شو"
"نـــه"
"مليسا ميگم پاشو صب شده"
"فقط پنج ديقه...بعدش هرچى تو گفتى.."
باشدمو رفتم دستشويى سرو صورتمو شستمو دستامو خشك نكردم اومدم يكم ازون آبى كه داشت چكه ميكرد رو، رو صورته مليسا پاشيدم
"پاشــو ديـگـه"
"واااى باشه ديگه"
بالاخره پاشد و رفت سمت دستشويى
سر دردم داشت منو ميكشت پس اول يه قرص خوردم
بوهاى خوب كله خونه رو پر كرده بود مليسا اومدو با هم رفتيم طرف آشپزخونه
"صبـح بخـير خانوم پوند"
"صبحت بخير عزيزم تولدت مبارك"
"ممنونم"
مامانه مليسا تخم مرغ با بيكن درست كرده بود
صبونمونو تموم كرديم و مليسا گفت
"مامان ما ميخوايم بريم خريد"
"باشه عزيزم كارت روى ميزه"
رفتيم حاضر شديمو مليسا كارتو سويچ ماشين رو برداشت و رفتيم سمت ماشين خوشحالم كه كارتم همرامه
سوار ماشين شديمو به سمته مال رفتيم
مليسا ماشينو پارك كردو پياده شديم
ما حدود سه ساعت داشتيم از يه پارت به يه پارته مال ميرفتيم و كلى خريد كرديم دستامون ديگه جا نداشت
موبايل مليسا زنگ خورد اون جواب داد
"سلام عزيزم خوبى
ما مال هستيم
اره
اره
ميبينمت خدافظ"
بعد قط كردو گفت
"ليام داره مياد پيشه ما"
"خوبه"
رفتيم رستورانى كه تو طبقه آخر مال بود و واسه خودمون و ليام غذا سفارش داديم بعد تقريبا ده ديقه ديدم ليام داره مياد سمت ميزه ما بقيه پسر ها هم باهاش بودن مليسا به بقيه دخترا مسيج داد كه بيان زياد طول نكشيد تا هممون جمع بشيم
ناهارمونو آوردنو و شروع كرديم به خوردن و كلى ميخنديديم منم مشغول خوردن برگرم بودم كه اولين به من گفت
"تريس گردنت چرا كبوده؟"
خونم يخ كرد چنگال از دستم افتادو صدا كرد همه خنديدن بجز هرى كه همون اخم هميشگى رو داشت بهش نگاه كردم فكش سفت شده بود و به چشام نگاه ميكرد من يه كلمه هم چيزى نگفتم كاشكى يادم بود و روشو با كرم پودر ميپوشوندم انقد عجله داشتم فراموش كردم اولين ادامه داد
"بيخيال عزيزم فقط شوخى ميكردم"
لويى گفت
"امشب ما يه سورپرايز داريم"
ملودى گفت
"جِدا؟"
نايل جواب داد
"امـا اون فقط مخصوص تريسـه"
اخه حالا چرا من
نايل ادامه داد
"بخاطره تولدت هست ميخوايم از دلت در بياريم"
من فقط يه لبخنده زوركى زدم اميدوارم چيزه بدى اتفاق نيوفته غذا هامونو خورديمو خداحافظى كرديم و منو مليسا به سمت ماشين حركت كرديم و رفتيم خونه مليسا
خيلى خسته شده بودم پس رفتم كه يه دوش بگيرم
آب گرم تمام خستگى هامو شست و بهم آرامش داد ديگه آب كم كم داشت سرد ميشد كه اومدم بيرون و يه حوله دورم پيچيدم و ساعت رو چك كردم ساعت شيش شده بود
من يكى ازون پيراهن هايى كه خريده بودمو پوشيدم اون رنگش نسكافه اى بود و لباس تا بالاى زانوم ميرسيد و كوتاه بود و آستين داشت كه يه جاهايى از آستينم باز بود و بالا تنم لخت بود كفش پاشنه دار نسكافه ايم رو پوشيدم و كيفمو برداشتمو توش موبايلو كليدو كارتمو گذاشتم و يه آرايش قشنگ كردمو موهامو بالا بستم منو مليسا آماده بوديم اون خيلى خوشگل شده بود يه نيم تنه با يه دامن كوتاه جذب مشكى پوشيده بود و آرايش قشنگى داشت و موهاشو باز گذاشته بود با كفش پاشنه بلند مشكى و كيف كوچيك مشكى تموم اين كارامون دو ساعت طول كشيدو سوار ماشين شديمو راه افتاديم من خيلى ميترسيدمو عصبى بودم ما ديگه نزديكه خونشيم يعنى سورپرايز من چيه؟
YOU ARE READING
One look
Fanfiction"چشاتو ببند" چشامو بستم بعد از چند لحظه هرى ادامه داد "حالا بازشون كن، تو يه نگاه چى ميبينى؟" "تو يه نگاه، من يه گنگستر خطرناك ميبينم" از حرفم نااميد شد و سرشو گرفت پايين "كه من عاشقشم" با اميدوارى بهم نگاه كرد منم تو چشاى سبز رويايش زل زده بودم بال...