chapter15-رفتن به خونه

79 5 0
                                    


‏tris's p.o.v
رفتم اتاق هرى و لباس ديشبمو پوشيدم و حاضر شدمو رفتم پايين
دستم خيلى درد ميكرد سعى كردم بهش توجه نكنم شايد دردش يادم رفت
با هرى رفتيم و سوار ماشين شديمو راه افتاديم منم آدرسو بهش گفتم رسيديم خونه خواستم پياده شم كه ديدم در قفله بعد فهميدم كه هرى قفل بچه زده منتظر موندم تا هرى درو برام باز كنه پياده شدم و تا دم در باهام اومد
"هرى ممنونم بابته همه چى"
"خواهش ميكنم"
ديدم كه داشت ميرفت
"نميخواى بياى تو؟"
"مگه كسى خونه نيست؟"
"نه مامان بابائه من با مامان بابائه مليسا يه هفته رفتن مسافرت من تا آخره هفته تنهام"
"خب باشه"
‏harry's p.o.v
وقتى داخل خونه شدم اصلا انتظار همچين خونه شيك و بزرگيو نداشتم
"تريس بابات چه كارس؟"
"اون يه پزشكه"
رفتيم طبقه بالا و وارد اتاقش شديم من اصلا انتظار همچين اتاقيو نداشتم فكر ميكردم اتاقش مثل بقيه دخترا صورتيو دخترونس اما اون كاملا برعكس اون جيزى كه من فكر ميكردم بود
اون يه اتاق بزرگ داشت كه خاكسترى و شيك بود و يه اتاق لباس خيلى شيك داشت هيچى صورتى نبود و همه چى به طرز شديدى منظم بود به جاى پوستر خوانندهو هنرمنداى مختلف پوستراى علمى و فضا رو ديوارش بود
"من فكر نميكردم كه همچين اتاقى داشته باشى"
"من خيلى به آرزو ها و هدفى كه واسه آيندم دارم فكر ميكنم و خيلى واسشون تلاش ميكنم من از تولد هيجده سالگيم تا الان نتونستم هيچ درسى بخونم ولى من اهداف بزرگى براى آيندم دارمو ميخوام به اونا برسم"
"اهداف بزرگت چيان؟"
"اولش ميخوام كه دانشگاه هاروارد قبول شم و دارم تموم سعيمو ميكنم و آزمون وروديش هم چند ماه ديگس كه خيلى واسش استرس دارم"
"نگران نباش اشكال نداره اگه خوب پيش نرفت من كلى پارتى دارم ميتونم كارى كنم كه تورو اونجا قبول كنن"
"نه من حاضر نيستم كه جايى با پارتى قبول شم وگرنه پدرم هم ميتونه اين كارو برام بكنه"
اون رفت تا لباسشو عوض كنه منم رو تختش نشسته بودن و اتاقشو و چيزايى كه اونجا بودو نگاه ميكردم كه ديدم تريس از اتاق لباسش اومد بيرون و يه پيراهن تو خونه اى پوشيده بود و موهاش رو باز گذاشته بود

One look Where stories live. Discover now