tris's p.o.v
جمعه ساعت شيش صبح از خواب پاشدمو يه چيزى خوردمو رفتم باشگاه تا تمرين كنم يه هفته شده بود كه باشگاه نرفته بودم
يه نيم تنه مشكى با يه شورت ورزشى سفيد با رنگ هاى مختلف و سويت شرت ست اون پوشيدم با كتونى سفيد مشكى و كيفه باشگامو جمع كردمو تا باشگاه رو دويدم
وقتى رسيدم لباسمو كندم و با شورت ورزشى و كتونيو نيم تنه وارد سالن شدم
با دوستام و هم باشگاهيام سلام كردم
"تولدت مبارك تريس ببخشيد دير تبريك گفتيم"
"مرسى"
"حالت چطوره يه هفتس نديديمت"
"خوبم سرم شلوغ بود"
دست كش هاى بوكسمو دستم كردم و شروع كردم به كيسه بوكس مشت زدن
فقط محكم پشت سر هم مشت ميزدم
نميدونم چم بود اما از هر دفعه ضربه هام محكم تر بود
مربيم اومدو بهم گفت
"هى تريس دختر خوبى؟ چرا انقد محكم ميزنى؟ اروم باش سخت نگير"
"نميدونم فقط يهو حسش اومد"
"برو يكم بشين استراحت كن بعدشم برو ورزش هاى هوازى بكن بهدش وزنه بزن"
من تمرينامو كردمو تا ظهر اونجا بودم
ناهارمو از باشگاه گرفتمو رفتم بيرون و رفتم پارك و روى يه نيمكت نشستمو اروم ناهارمو خوردم و پسر بچه هارو ميديدم كه داشتن فوتبال بازى ميكردن
واسه فردا پارتيه ليام چى بايد بپوشم؟
من بايد تموم سعيمو بكنم تا چيزى راجبشون بفهمم و اينكه چرا اونا انقد پارتى ميگيرن
ناهارمو خودمو رفتم خونه
يه دوش آرامش بخش بگرفتمو بعدش كل روزو زرس خوندم تا فردا رو جبران كنم
بعد درس خوندن از خستگى بيهوش شدم
YOU ARE READING
One look
Fanfiction"چشاتو ببند" چشامو بستم بعد از چند لحظه هرى ادامه داد "حالا بازشون كن، تو يه نگاه چى ميبينى؟" "تو يه نگاه، من يه گنگستر خطرناك ميبينم" از حرفم نااميد شد و سرشو گرفت پايين "كه من عاشقشم" با اميدوارى بهم نگاه كرد منم تو چشاى سبز رويايش زل زده بودم بال...