chapter9-تغيير در استايل

74 7 0
                                    


‏tris's p.o.v
صبح با صداى آلارمم از خواب پاشدم رفتم دستو صورتمو شستم و رفتم تا يه چيزى بخورم حال نداشتم تا چيزى واسه خودم درست كنم پس جعبه ى سريال رو برداشتمو ازش تو بشقابم ريختمو شير بهش اضافه كردم و خوردمش
بعد از اينكه صبحانمو خوردم ظرفمو گذاشتم تو سينك و رفتم اتاقم تا لباسمو عوض كنمو حاضر شم و برم تا وسايل هاى پانك بخرم
يه دامن كوتاه مشكى با يه لباس راه راه مشكى نارنجى با كفشاى پاشنه دار مشكى پوشيدم و موهامو باز گذاشتمو ريختمشون رو شونه هام و آرايش كردم
تو كيفم موبايلو كيليدو كارتو گذاشتم و سويچ رو برداشتمو سوار ماشين شدمو به همون منطقه اى از نيويورك كه وسايل هاى پانك ميفروشه رفتم
رانندگى طولانى نبود و به اونجا رسيدمو پياده شدم و رفتم توش
اونجا كلى لباسو بدليجات داشت منم چند دست لباس و شلوار پاره با فيك پيرسينگ و گردنبند و دستبند خريدم
ديدم كه پسر وارد شد قيافش واسم آشنا بود وقتى اومد نزديك تر اونو شناختم
اون لويى بود
متوجه من شدو اومد سمتم و گفت
"تريس اينجا چيكار ميكنى؟"
انگار تعجب كرده بود
"اومدم تا يكم خريد كنم"
"اما تو كه لباساى گرون قيمت ميپوشى تو و اينجا؟"
"ميخوام يكم تغيير كنم"
بعد دوباره ادامه دادم
"تو اينجا چيكار ميكنى لويى؟"
"من...راستش...ولش كن بيخيال مهم نيست"
ديدم كه يه مرده غول پيكر پانك با كلى تتو و پيرسينگ اومد سمت لويى
اون مرد به لويى گفت
"هى لو اين دخترته؟"
"نه من نميشناسمش"
اون چرا گفت كه منو نميشناسه؟
اون مرده هيكلى ادامه داد
"مطمئنى؟"
انگار شك كرده بود
"اره مطمئنم"
من تعجب كرده بودم كه اون اين حرفو زد لويى به من اشاره كرد
"ششش هيچى نگو"
لويى با اون مرد خداحافظى كرد و اومد پيشه من ازش پرسيدم
"چرا اونو گفتى؟"
"آدم خوبى نبود بيخيال"
بخاطره اتفاقى كه چند ديقه پيش افتاده بود گيج شده بودمو به فكر رفتم ديگه واقعا يه چيزى بين پسرا مشكوكه

One look Where stories live. Discover now