tris's p.o.v
از استخر اومدم بيرون اه من كاملا خيس بودم از اين وضعيت بدم مياد ساعت دو شده بود و بقيه مهمونا رفته بودن فقط ما دوازده نفر بوديم من خوابم ميومد رفتم به مليسا بگم كه بريم ديدم اون نزديكه بيهوش شه اون نميتونه رانندگى كنه منم همينطور من اصلا هشيار نيستم ديدم كه هممون همين وضعيت رو داريم
فك كنم بايد با اتوبوس بريم
از هرى پرسيدم
"ايستگاه اتوبوس نزديك اينجا الان بازه"
"نميدونم"
هرى جواب داد و ليام گفت
"امكان نداره با اتوبوس برين ما امشب هممون اينجا ميمونيم فردا ميريم"
فك كنم راه ديگه اى نداشتم هوفى كشيدمو سرمو تكون دادم
همه ى دخترا و پسرا رفتن تو يه اتاق و من از هرى پرسيدم
"خب...من قراره تو كدوم اتاق بمونم؟"
"فقط يه اتاقه ديگه خاليه كه اونم اتاقه منه بايد با من بخوابى"
"خب خوبه پس....چيييييى؟؟؟"
اون الان گفت من باهاش تو يه اتاق بخوابم؟ امكان نداره
من ادامه دادم
"امكان نداره بايد تو خونه ى به اين بزرگى بازم اتاق باشه"
"نه همشون پرن"
"پس من پيشه مليسا ميخوابم"
"اون پيشه ليامه"
اااه شت
"باشه"
به اجبار باهاش رفتم تو اتاقش
اتاقش به طرز عجيبى مرتب بود فكر نميكردم اتاقه پسرى مثل هرى انقد منظم باشه
من با اين لباس راحت نيستم اون هنوز نم داره
من به هرى گفتم
"هرى؟"
"هم؟"
"من با اين لباسا نميتونم بخوابم"
اون رفتو از تو كمدش يه تيشرت و شلوارك كه ماله خودش بود بهم داد ميخواستم لباسمو عوض كنم ولى جايى نبود كه هرى منو نبينه حالا چيكار كنم
"ميخوام لباسمو عوض كنم منو نگاه نكن"
"باشـه"
اون رفت روى تخت پشت به من نشست
"نگام نكن"
"نگات نميكنم"
من پشتمو به هرى كردمو لباسامو عوض كردم بعد برگشتمو ديدم هرى داره مياد سمتم و منو چسبوند به ديوار و به چشام و بعد به لبام نگاه ميكرد يكى از دستاش كناره سرم بود و اون يكى دستشو آورد بالا و انگشت شصتشو به آرومى ميكشيد رو لب پايينم و نفس هاى داغش به صورتم برخورد ميكرد هيچى نميگفتيم بعد چند ثانيه گفتم
"هرى...خواهش ميكنم..."
اون تموم كردو رفت سمت تخت اون يه سمت تخت دراز كشيد و من هنوز سرپا بودم
"نميخواى بياى بخوابى؟"
هرى وقتى چشاش بسته بود اينو گفت
جوره ديگه اى نميشد بايد كناره هرى ميخوابيدم
واسه خودمو هرى يه حدى مشخص كردمو مطمئن شدم كه ازون اون ور تر نمياد
دراز كشيدمو پتو رو كشيدم رو خودم و سعى كردم بخوابم اما هر كارى كردم خوابم نبرد تقريبا يه ساعت گذشت و هنوز بيدار بودم كه ديدم يه صدا هايى از هرى مياد و يكم تكون ميخوره مشخص بود داره خوابه بد ميبينه من الان چيكـار كنـم؟؟ بيدارش كنم؟؟ يهو حس كردم دستاى هرى دورمه سعى كردم خودمو از تو بغلش بيارم بيرون اما فايده نداشت اون خيلى قويه پس ديگه تقلا كردنو بيخيال شدمو گذاشتم همونجورى بمونيم يه حسه عجيبى داشتم تو بغلش احساس آرامش ميكردم و حسه خوبى داشت و واسم عجيب بود من تا بحال همچين حسى نداشتم
ديدم كه كابوساى هرى تموم شدن و اون الان راحت خوابيده طورى كه منو بغل كرده منم كم كم بخواب رفتم
harry's p.o.v
صبح شده بود از خواب بيدار شده بودم احساس عالى اى داشتم هيچ وقت تا حالا انقدر خوب نخوابيده بودم
ديدم كه تريس تو بغلمه سرش روى سينه ى لختم هست و موهاى مشكيش كه زيرش رنگ شده بود به طرز فوق العاده اى روى من پخش شده بود و نور خورشيد روى صورت زيباش افتاده بود، مژه هاى فر خورده به سمت بالا و اون صورت بى نقصش، با اون يكى دستم كه آزاد بود موهاشو از رو كه روى صورتش پخش شده بود زدم كنار ديدم كه چشاش تكون خوردو بيدار شد وقتى وضعيت بينمون رو ديد زود نشستو با عجله گفت
"ه-هرى من تورو بغل نكرده بودم ت-تو داشتى ديشب خواب ميديى و..."
من انگشتمو گذاشتم رو لباشو گفتم
"ششش شششش خودم ميدونم من ديشب خيلى خوب خوابيدم مرسى كه باعث شدى من بعده مدت ها حس واقعيه خوابيدنو دوباره تجربه كنم"
انگشتمو از رو لباش برداشتمو اون بهم لبخند زد اون دختر حس خوبى بهم ميده
بلند شدم از تخت و الان فقط يه شلوارك تنمه و لباس هاى من تو تن تريس خيلى سكسى به نظر ميرسه اونا واسش بزرگن
رفتيم پايين تا صبحانه بخوريم همه بيدار شده بودن و صبحانه درست كرده بودن و مشغول خوردنش بودن و وقتى ما اومديم پايين اونا تريسو تو لباساى من ديدن و خنديدن و ديدم كه لويى دهنشو وا كرد تا چيزى بگه من حدس زدم كه اون راجبه چى ميخواد حرف بزنه پس من نزاشتم چيزى بگه و گفتم
"مطمئن باشين كه اتفاقى بين ما نيوفتاده اونجورى كه شما فكر ميكنين نيست تريس فقط لباساش خيس بود و من لباس خودمو دادم تا اون بپوشه.."
نايل حرفمو قطع كردو گفت
"باشه داش فهميديم"
همه زدن زيره خنده
من ديدم كه تريس يكم بخاطره طرز فكره اونا خجالت كشيد
ما هم رفتيمو صبحانمونو تموم كرديم
YOU ARE READING
One look
Fanfiction"چشاتو ببند" چشامو بستم بعد از چند لحظه هرى ادامه داد "حالا بازشون كن، تو يه نگاه چى ميبينى؟" "تو يه نگاه، من يه گنگستر خطرناك ميبينم" از حرفم نااميد شد و سرشو گرفت پايين "كه من عاشقشم" با اميدوارى بهم نگاه كرد منم تو چشاى سبز رويايش زل زده بودم بال...