ما اونجا نشستیم و پاهای من روی پاهای تو بود.یه سیگار بین لب هات بود , و لعنتی,تو زیبا بودی.من عاشق وقتی بودم که تو توی فکر هات غرق شدی و من تماشات میکنم.جوری که بین ابروهات خم میشه و لبت رو گاز میگیری تا وقتی که رنگ البالو میگیرن,تو هیپنوتیزم کننده بودی.
من همیشه دوست داشتم بدونم چه چیزی توی ذهنم میگذشت.تو هم همون اندازه ای که من بهت فکر میکنم ,فکر میکنی؟این من رو عصبی میکرد جوری که تو به ذهنم وارد میشدی.
یه نگاه بهت انداختم و فهمیدم وقت زیادی رو برای نوشتن یه شعر به زیبای تو صرف کردم.هیچوقت نمیتونستم.هنوز هم بعضی وقت ها سعی میکنم.ولی اخیرا اصلا سعی نمیکنم.
"میدونی,زهرا(Zahara)"تو شروع کردی.یه پک از سیگارت زدی و به من نگاه کردی."فکر میکنم قبل از دیدن تو من نابینا بودم."
قبل از جواب دادن بهت نگاه کردم."چطور؟"چشم هات از عشق پر شده بود و من پروانه ها رو توی شکمم حس کردم.
"هیچ امیدی برای این دنیا نداشتم,زهرا.فکر میکردم دنیا کاملا ناامیدانه هست.ولی من چیز هارو واضح تر میبینم الان.چیزهای خوبی توی این دنیا هست.چیز های کوچیکی که ارزش زندگی کردن دارن."با چهر ه ی سختی به من نگاه میکردی و حالا با منظور بهم نگاه میکردی.
"این دنیا زیبا و خطرناکه ولی تو اینو بیشتر قابل تحمل میکنی."
اوه ,هری .چرا اینو گفتی ؟اگر این حقیقت بود چرا ولم کردی؟تو من رو هم همراه با بقیه ی دنیات ول کردی؟خیلی دلم برات تنگ شده,لطفا برگرد.
همه چیز اطراف من تار شد اخیرا,هری.هیچ چیزی متمرکز نیست.قراره همیشه همینحوری بمونه؟شاید من خیلی روی تو تمرکز میکردم که اطرافم واضح بوده.
دیگه نمیتونم نفس بکشم.لطفا برگرد.دیگه نمیدونم چیکار کنم.
قبل از اینکه بتونم روی افکارم تمرکز کنم دوباره خاموش شدم.فراری که هیچوقت پایانی نداره.
YOU ARE READING
running [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ من به فکر تو بودم وقتی بند انگشتام شکست. Persian translation