من کنارت ایستادم.من قوی ام.من زنده ام.من خوبم.
هیچ کس نمیتونه بگه که من تلاش نکردم.من از دوازده اقیانوس شنا کردم و توی تک تکشون غرق شدم.ولی هر دفعه اب به داخل شش هام میرفت و ماهی ها شروع به شنا کردن توی رگ هام میکردن,من همه ی اینارو کنار میزدم و به شنا کردم ادامه میدادم.من یه قایق زندگی نیستم.من وسط دریا نمیشکنم.من یه کشتی ام.و من بهت قول میدم که زنده میمونم.
از وقتی که تو رفتی,با چراغ روشن میخوابم.نه بخاطر اینکه از تاریکی میترسم,بلکه بخاطر اینکه یاداور اینه که تو چجوری همه جارو روشن میکردی.
ولی من با چراغ خاموش هم نمیتونم بخوابم,هری.فهمیدم تنها روشنایی رو که نیاز دارم روشنایی خودمه.من یاد گرفتم به روشنایی دیگران تکیه نکنم,چون که تو نمیدونی وقتی که برن باید چیکار کنی.
و حالا من اینجام,ماه ها از رفتن تو گذشته.من در ارامشم.در ارامش خودم هستم,و در ارامش تو.و لعنتی ,خیلی حس خوبیه.
بعضی وقتا هنوز ناراحتم.بعضی وقتا هنوز عصبانی ام.ولی عزیزم,تو آبی بودی,و من قرمز بودم.وبعضی وقتا بنفش برای همه نیست.
و حالا,من کنار قبرت ایستادم.تو بهترین چیزی بودی که ماله من بود.حالا میتونم خداحافظی کنم,هری.خداحافظ به اون پسر آبی با اون چشمای سبز.خداحافظ به پسری که یه روز خون تو رگ های من بود.
"خداحافظ."
-----------------------------------
پایان ≧﹏≦
YOU ARE READING
running [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ من به فکر تو بودم وقتی بند انگشتام شکست. Persian translation