امروز تورو کشیدم.من پسر گمشده ای رو کشیدم که نگاه سردی رو توی چشماش داشت.من پسری رو کشیدم که با چشم های ستودنی داشت منو نگاه میکرد.من تورو کشیدم.
هنوز نتونستم درست چشماتو بکشم,و فکر کنم که هیچوقت نتونم.چونکه سایه های مختلفی از تو هست عزیزم.و من باهاش مشکلی ندارم.
من مشکلی ندارم که تو رفتی.من مشکلی ندارم از اینکه همه چیز اطراف من لکه ای از تو روی خودشون دارن.من مشکلی ندارم,هری. من مشکلی ندارم.
تو گفتی وقتی که شب میشه ازش متنفری.تو از اینکه تاریک میشد تنفر داشتی,چون که اطرافت با روحت یکی میشد.خوب عزیزم,من روز تاریک و شب بودم و تو باهاش مشکلی نداشتی.ما باهاش مشکلی نداشتیم.
من به دوستم با ملایمت گفتم که ,"میخوام دوستت باشم."یه نفس عمیق کشید و گفت,"من تمام زندگیم رو منتظر این بودم."و حالا من دیگه رشد نمیکنم.
تو بهم یاد دادی که بعضی وقتا به یه وصله ی نادرست میخوری,ولی تو باهاش مشکلی نخواهی داشت.چون که این زندگیه.یه زیبایی ,دیوونگی ,و یه زندگی دیوانه وار.و هیچکدوممون نباید با این مشکلی داشته باشیم.
YOU ARE READING
running [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ من به فکر تو بودم وقتی بند انگشتام شکست. Persian translation