تو همیشه از این متنفر بودی که من سیگار بکشم.تو میگفتی هر یه سیگار یه روز از عمرمو میگیره,و تو نمیخواستی که منو زود از دست بدی.هیچوقت نفهمیدم چرا اینو میگی,چون خودت هم میکشیدی.حدس میزنم دیگه مهم نیست,ولی هنوز برام جای سوال داره.
جدیدا این تنها چیزیه که میتونه منو به حالتی دربیاره که تو درمیاوردی.
من یه نوستالژیه ثابت دارم.دیگه نمیتونم بخوابم هری.یادمه که چجوری رفتی,و من برای یه هفته داشتم تکذیبش میکردم.نمیتونستم باور کنم که رفتی.ولی حقیقت سرد توی صورتم زد.و تو رفتی.هیچوقت هم بر نمیگردی.
این منو به صورتی فاکینگی عصبی میکنه ,هری.تو منو ترک کردی.تو حتی خداحافظی هم نکردی.و حالا من اینجام,پنج ماه بیشتر خراب تر از چیزی که بودم ,شدم.
من بیشتر و بیشتر سیگار میکشم.روز های زندگیمو از خودم میگیرم,درست همونطوری که میگفتی.دیگه واقعا اهمیت نمیدم.من تورو از دست دادم,دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم.
من از اینکه بهت فکر کنم ناراحت بودم ولی الان عصبانی ام.من خیلی عصبانی ام, هری.سوراخ روی دیوار هام هست و روی پاهام کبودی دارم.
تو با کبریت بازی میکردی و من یه قلب کاغذی داشتم.من اتیش گرفتم, و خیلی زود قراره یه تپه ای از خاکستر بشم.و روی جاده ای که روش هستم قراره پخش بشم.من گمش کردم هری.همه چیز داره ناپدید میشه.من بیشتر وقتهامو با گذروندن توی جنگل به سر میبرم چون اونا یاداور رنگ سبز چشمهات هستن,و فکر میکنم که سزاوار این درد هستم.
دیگه حرف نمیزنم.هر وقت که حرف بزنم صدام لرزون و خش دار هست.فکر کنم اون شب ها که بخاطرت جیغ میکشیدم بهم ریخته منو.شاید سیگار هست که پشت گلومو سوزونده.
بند انگشتهام ابی و مشکی شدن بخاطر کوبیدن مشتم به دیوار,انگشتهام تقریبا میلرزن و سر انگشتام بخاطر تلاش برای کشیدن اون حسی که توی چشمات بوده جریحه دار شدن.حسی که هیچوقت نمیتونم وصفش کنم.
این یه به هم ریختگیه ,هری.تو کاری کردم حس کنم که جهنم خونه ی منه.ولی الان فقط حس افتضاحیه و همش تقصیر توعه.
YOU ARE READING
running [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ من به فکر تو بودم وقتی بند انگشتام شکست. Persian translation