د.ا.ن هانا
بلند شدم و هیچ چیزی کنارم نبود و فهمیدم که دوباره توی اتاق هری ام.به گوشیم نگاه کردم و دیدم که ساعت9:53 است.با غر بلند شدم.تیشرت هری تنم بود.طبقه ی پایین رفتم و فهمیدم که امروز دوشنبه بود.'گندش بزنن,مدرسه نرفتم.'گفتم و دوییدم طبقه ی پایین .هری رو روی مبل با یه تیشرت مشکی و جین پیدا کردم.
"برو خونت و برای مدرسه حاضر شو شاید بتونیم به بقیه ی مدرسه برسیم اگر عجله کنی."هری گفت و از روی مبل بلند شد.
"باشه سعیمو میکنم."گفتم و دوییدم و به خونه رسیدم.در رو قفل کردم و دوییدم بالا.یه تاپ با یه شلوارک که تا روی زانوهام بود پوشیدم.دندونامو مسواک زدم و موهامو شونه کردم وبستمشون.کیفمو برداشتمو رفتم بیرون.به گوشیم نگاه کردم و ساعت 10:15 بود.
'خوب ما میتونیم برسیم.' با خودم فکر کردم وهری موتورشو روشن کرد 'گندش بزنن' دوباره با خودم فکر کردم و هری موتورشو سمت من اورد.
سمتش رفتم و بخاطر صدای موتور داد زدم "من سوار این نمیشم.با ماشین خودم میام."و شروع به راه رفتن کردم ولی دو تا دست کمرمو گرفت و منو روی موتور نشوند.هری منو نگهداشت و روبه روم نشستو دستامو روی شکمش گذاشت و روشنش کرد.
"لعنت بهت هری!تو میدونی این منو میترسونه!"داد زدم و هری رو بخاطر زندگیه عزیزم سفت چسبیدم.حس کردم که هری خندید و ما در عرض پنج دقیقه به مدرسه رسیدیم.پریدم پایین و به سمت مدرسه و لاکرم دوییدم.کتابامو برداشتم و سمت چهارمین کلاسم رفتم.میخواستم در رو باز کنم که یکی متوقفم کرد.
نگاه کردم و دیدم که زینه.
"ب-بله؟" پرسیدم و تعجب کرده بودم که اون اینجاست.
"میخواستم ببینم که حالت خوبه یا نه.تو یه حوری میدوییدی انگار که یه سگ دنبالت کرده بود."گفت و یه نیشخند کوچولو زد.
"اره من خوبم فقط هری منو با موتورش اورد."
"اوه اره اون این کار رو زیاد انجام میده.خوب تو به مهمونی امشبمون میای؟هری میخواد دوباره بیارتت."اون گفت و نیشخندی زد که معلوم میدونست حواب من نه هست.
"نه من واقعا نمیخوام بیام."
"خوب عزیزم, تو هیچ انتخابی نداری
من و اون مثل دفعه ی قبل میاریمت.امشب میبینمت."اون گفت و با چشم چپش چشمک زد و به کلاسش رفت.من ترسیده بودم نمیخواستم که اونجا ناراحت باشم.میخواستم احساس امنیت کنم ولی نمیتونستم بخاطر تانر.از فکرام بیرون اومدم و به کلاس رفتم.همه جوری به من نگاه میکردن انگار که یکی رو کشتم,بیشتر بخاطر اینکه من خیلی کم دیر به کلاسام میرسیدم و اصلا دیر نمیکردم.سمت صندلیم رفتم و پشت شنل نشستم."هی هانا,چه خبره؟"شنل زمزمه کرد.
"بعدا بهت میگم باشه؟"گفتم و میدوارم بودم که بیخیالش بشه.میدونستم که تا جوابی نگیره ول کنش نمیشه.
YOU ARE READING
Harry Styles, The Bad Boy [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ "دختر های خوب عاشق پسر های بد هستن." Persian translation