د.ا.ن هانا
هری خیلی تند رانندگی میکرد و نمیدونستم داره کجا میره.اون بعد از رد کردن یه چهار راه سرعت موتور و کم کرد و ایستاد.خیلی اروم دستمامو از دور کمرش که سفت گرفته بودم که نیوفتم باز کرد.
وقتی که هری منو به یه ساختمان برد از فکرام درومدم.به یه نفر یه چیزی گفت و اجازه داد ما وارد اونجا شیم.از صداش معلوم بود که یه کلاب.و درست حدس زدم.هری دستم و گرفت و من رو سمت بار برد.من قبلا مست شدم ولی نه خیلی مست و الان اگر یکم بیشتر بخورم مشکلی پیش نمیاره.
و همچنین اگر الان بخورم از فکرام درمیام, چون قبلا هم اینکارو کردم.ولی فقط یه بار و اون موقع 16 سالم بود و احمق بودم.ولی الان یه فرد بالغ هستم و میتونم بخورم."2 تا شات از استریت ودکا"هری به مسئول بار گفت.و اونم رفت تا شات هارو بیاره روی صندلی نشسته بودیم و هری سمت من چرخید.
"هری من یه خورده مست شدم اگر یه ابجو یا یه چیز دیگه بخورم کاملا مست میشم."
"نگران نباش لاو من بخاطر تو اینجام.هر چی میخوای بخور ,میبرمت خونه ی خودمون و خیالت راحت باشه کار بدی نمیکنم."
"باشه"توی چشماش نگاه کردم . "ممنون"
مسئول بار با نوشیدنی هامون برگشت.من مال خودمو برداشتم هری هم مال خودشو برداشت.سرمو بردم عقب و همه رو باهم خوردم.حس خوبی داشت.هری چهار تای دیگه سفارش داد و من همه رو سریع میخوردم.داشتم حس میکردم که دارم مست میشم و یه ابجو سفارش دادم.من ادمی نیستم که ابجو بخورم ولی من الان تقریبا مست بودم پس مزه ی ابجو رو نمیفهمیدم.
بعد از اینکه نصف ابجو رو خوردم کاملا مست بودم.میخواستم که برقصم ولی هری باهام نمیومد.
"یالا هری!خیلی باحاله!" گفتم سعی میکردم هری رو از روی صندلی بلند کنم ولی اون یه ذره هم تکون نخورد.
"نه ولی چطوره تو برقصی و من تماشات کنم ؟"
پوفی کردم "باشه اقای بداخلاق" دستشو ول کردم و رفتم سمت پیست رقص.صدای موزیک بلند و شاد بود.شروع به رقصیدن کردم و یه جفت دست دور کمرم حلقه شدن و شروع کرد به تکون خوردن.لبخند زدم و فکر کردم که هریه و برگشتم ولی دیدم که اون یه غریبس.
"دستتو بردار حرومزاده" از توی اهنگ داد زدم پوفی کرد و رفت.به هری نگاه کردم و دیدم که با یه لبخند داره تماشام میکنه.
دا.ن هری
نگاه میکردم که دوست دختره مست شدم راهشو گرفت و رفت سمت پیست و خیلی احمقانه میرقصید.یه پسر رفت سمتش و دستاشو دور کمرش حلقه کرد. دیم که دهنش کلمه ی حرومزاده رو گفت و اون پسره رفت.نیشخند زدم و اون بیشتر رقصید.
تصمیم گرفتم که باهاش برقصم پس از رو صندلیم بلند شدم و رفتم سمتش و دستامو دور کمرش حلقه کردم . برگشت و داشت لبخند میزد و میدونست که منم. دستامو از روی کمرش برداشتم و دستاشو گرفتم و گذاشتم که منو با حرکات احمقانش یکی کنه.
YOU ARE READING
Harry Styles, The Bad Boy [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ "دختر های خوب عاشق پسر های بد هستن." Persian translation