*7 هفته بعد*
با ارامش خوابیده بودم و حس کردم که تمام چیزی که توی معدم هست میخواد بیاد بیرون و سریع دوییدم سمت دستشویی.روی زانوهام افتادم و بالا اوردم. هیچوقت اینجوری نمیشدم. برای پنج دقیقه همینجوری نشسته بودم. بالاخره بلند شدم و دندونامو مسواک زدم. برای دو دقیقه دندونامو میشستم.
از دستشویی بیرون اومدم و رفتم سمت اتاق. به ساعت گوشیم نگاه کردم و دیدم که 3:56 رو نشون میده. روی کمرم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.
-فلش بک-
بدن لختم زیر بدن هری بود.هری بالای من بود و , کل بدنم تحت اختیارش بود. و من رو جوری میبوسید انگار که اخرین باریه که قراره با هم باشیم. بعدش رفت کنار و پرسید.
"اماده ای؟"
مردد جواب دادم "اره"
هری دستشو کرد توی جینش که روی زمین بود و یه پاکت بیرون اورد.
"چیکار میکنی؟" پرسیدم.
بهم نگاه کرد و نیشخند زد. "کاندوم میزارم" گفت و برگشت.
کنار بدنم نشست. پاکت رو باز کرد و کاندوم رو بیرون اورد. کاندوم رو گذاشت درسته که من باکرم ولی به این معنی نیست که تا حالا دیک ندیده باشم. و میتونم بگم که اون کوچیک نیست.منتظر بودم. اون منو گرسنه گذاشت و من اینو دوست دارم. بعد از یه مدت که مثل چندین قرن گذشت کاندوم رو گذاشت. برگشت و خودش رو بین پاهای من گذاشت. به صورتم نگاه کرد.
"مطمئنی که اماده ای؟"
"مطمئنم"
YOU ARE READING
Harry Styles, The Bad Boy [ⓟⓣ]
Fanficcompleted✔ "دختر های خوب عاشق پسر های بد هستن." Persian translation