د.ا.ن هانا
همونطور که منتظر کیسی بودم که با هری برگرده من و هارلی از ترس داشتیم میمردیم."خوب هانا,هنوز اون لاو بایتی رو که از قبل بهت دادم رو داریش؟"تانر با یه نیشخند پرسید شروع به راه افتادن سمت من کرد.عقب رفتم ولی به یکی خوردم و دیدم که اون دوست تانر هست,ولی من نمیشناسمش.یکی دیگه هارلی رو گرفته بود و دهنشو با دست گرفته پس نمیتونست جیغ بکشه.
هر کسی که پشت سر من بود دستامو از پشت گرفت و تانر هم دهنمو با چسب بست.سعی کردم جیغ بکشم ولی نمیتونستم تانر خیلی بد به شکمم ضربه زد و منم از درد به خودم پیچیدم.اون به سرم لگد زد و تنها چیزی که شنیدم این بود"هری این جبران کارته."بعدش همه جا سیاه شد.
د.ا.ن هری
کیسی با دو سمت منو پسرا اومد.ترس توی چشماش بود و از نفس افتاده بود."هری" *نفس نفس زد* "تانر"*نفس نفس زد* "هارلی و هانا" *نفس نفس زد* "دنبالم بیاین.کیسی گفت و تا جایی که میتونست تند میدویید ما هم پشت سرش بودیم.چند دقیقه بعد هارلی رو دیدم که سرش رو گرفتن و هانا که روی زمین افتاده بود و روی دهنش چسب بود,و تانر و دوستاش هم دور تا دورشون ایستاده بودن.سمت تانر رفتم و پرتش کردم روی زمین.زین,لیام,لوییس و تری هم به هارلی کمکم کردن و چسب رو از روی دهنش برداشتن ازادش کردن.من تاتر رو گرفتم و زین و لوییس هم فردی که با تانر بود رو گرفتن.تانر رو تا جایی که میتونستم محکم زدمش.صورتش تقریبا بعد از پنج تا ضربه خونی بود.
روی زمین افتاد و من رفتم روش ولی اون خیلی سریع بود و من از روش افتادم.تانر روی پشتم نشست و به سرم مرتب ضربه میزد.اون با مشتش یه ضربه به سرم زد و من رو خیلی عصبی کرد.پرتش کردم پایین و سریع بلند شدم.سر تانر به زمین خورد وقتی که من ایستادم.سه بار به کمرش ضربه زدم تا صدای شکستنشو شنیدم.تانر از درد ناله کرد.عصبانیتم به بیشترین حد خودش رسیده بود و با اخرین توانم به صورتش ضربه زدم و صدای شکسته شدن بلندی اومد.دماغش شکسته بود و صورتش هم زخمی بود.بلند شد و به بینیم مشت زد و روی زمین افتادم.به شکمم مشت زد و رفت.خیلی عصبی بودم و بهش مشت زدم.
چند بار بهش مشت زدم و از روش رفتم کنار .تلاش کردم دوباره بهش برسم.
ولی لوییس,لیام و نایل منو گرفتن.زین بدن بی جون تانر رو کشید توی ماشینش و در رو بست.اونا نمردن فقط الان خوابن.بالاخره اروم شدم و اونا من رو ول کردن."رفیق برو هانا رو ببین و ببرش خونه."من کیسی رو میبرم و تری هارلی رو میبره."لیام گفت و سمت کیسی خیلی ترسیده رفت.
سمت هانا رفتم و بهش نگاه کردم.چسب رو اروم کندم و اون یه کم تکون خورد.بلندش کردم و بردمش سمت موتورم.جلوی خودم نشوندمش و اروم سمت خونه ی خودم رانندگی کردم. به دستشویی رفتم و پارچه و اب برای تمیز کردم صورتش اوردم.
شروع کردم به ارومی صورتش رو تمیز کردن و اون بیدار شد. برای یه دقیقه صبر کردم و اون چشم های ابی روشنش رو باز کرد.اطرافشو نگاه کرد و شروع به بلند شدن کرد که من اروم برش گردوندم . نگاهی بهم انداخت و دراز کشید و سرش رو استراحت داد."من کجام هری؟"اون پرسید."خوب تو توی خونه ی منی.تانر بهت اسیب زد و مامانم خارج از شهره و من نمیخواستم مامانتو نگران کنم پس اوردمت همین جا."من گفتم و اون اولش گیج بود ولی کم کم فهمید .سرش رو بلند کرد و از درد ناله کرد."سردرد داری,عزیزم؟" "اره میتونم یه چیزی بخورم؟" " اره ,صبر کن."با یه لبخند بزرگ گفتم و از اتاق رفتم بیرون.
د.ا.ن هانا
هری از اتاق رفت بیرون تا برای من یه چیزی برای سردردم بیاره.اتاقش رو نگاه کردم و نشستم.به بدترین حالت ضربه خوردم ولی باهاش کنار میام.خیلی درد میکرد و شروع به گریه کردم ولی هق هق نکردم تا کسی نفهمه.دیوار ها سفید بودن با یه فرش مشکی.پرده هاش مشکی بودن و روتختیش سرمه ای بود.خوب اصلا ترساک نبود. بیشتر ارامش دهنده بود.
هری با یه لیوان اب و دو تا قرص برای تمام درد هام اورد.برای سرم,شکمم و کمرم."هری؟" بله عزیزم؟" هری گفت و کنارم نشست و قرص و اب رو داد دستم."چه اتفاقی افتاد؟چرا هر جا میرم اسیب میبینم؟"
"یادت نمیاد؟"
"حتی یه چیز."گفتم و قرص ها رو خوردم.
"خوب چطوره که بخوابی؟اون قرص ها خواب اور هستن . مشکلی نداری؟"
"اره خوبه."گفتم و بلند شدم.
"کجا داری میری؟"
"که برم روی مبل بخوابم . و همچنین میتونم لباس ازت قرض بگیرم؟"
"البته عزیزم,و نه تو روی تخت میخوابی و من روی زمین."
"نه من با مبل مشکلی ندارم."گفتم و ازش یه تی شرت و باکسر گرفتم .به دستشویی رفتم و لباس هایی که بهم داد رو پوشیدم.
تی شرت تا روی زانوهام بود و باکسر خیلی بزرگ بود و باید میگرفتمش تا نیوفته.توی اتاقش رفتم و اون فقط باکسر پاش بود.دیدم که روی بدنش هم تتو داره .اون سیکس پک داشت.به صورتش نگاه کردم و اون داشت نیشخند میزد."دیدم که داشتی براندازم میکردی .ردش نکن که از چیزی که دیدی لذت نبردی."اون چشمک زد و رفت روی زمین."میری رو ی تخت هانا؟"
"اره شب بخیر هری."گفتم و رفتم روی تخت انقد خسته بودم که حتی نتونستم پتو رو روی خودم بکشم.هری بلند شد و پیشونشمو بوسید "شب بخیر هانا."هری گفت و من به یه خواب عمیق رفتم.
YOU ARE READING
Harry Styles, The Bad Boy [ⓟⓣ]
Fanficcompleted✔ "دختر های خوب عاشق پسر های بد هستن." Persian translation