د.ان هانا
بیپ
بیپ
بیپ
الارمم خاموش شد.چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم. 5:47 نشون میداد.'اه ه, پنج دقیقه ی دیگه بیدار میشم' به خودم گفتم و چشمامو بستم و سرم رو دوباره روی بالشت گذاشتم.
دوباره بیدار شدم و چشمامو باز کردم. اروم مالیدمشون. بلند شدم و به ساعت نگاه کردم 6:20 رو نشون میداد. "لعنتی" با خودم زمزمه کردم و سریع بلند شدم. یه جین و تیشرت برداشتم و سریع تنم کردم. رفتم دستشویی و کارم رو انجام داد. بعدش سریع موهامو شونه کردم, سمت پایین پرواز کردم و با سر و سینه اومدم روی زمین. سریع به پایین رسیدم و یه کاسه سریال خوردم و دوییدم بالا تا دندونامو مسواک بزنم.کیفم رو برداشتم و رفتم پایین, بوت های سورمه ایم رو پوشیدم.کیفم رو برداشتم و گوشیم رو دراوردم و به ساعتش نگاه کردم. 6:58. بعدش صدای ترمز ماشین رو از بیرون از خونه شنیدم. 'درست سر موقع حاضر شدم' با خودم گفتم.
سوییشرتم رو برداشتم و پوشیدم.دیدم که هری توی ماشین منتظرمه.یه لبخند کمرنگ زدم و در ماشین رو باز کردم و نشستم داخل ماشین. در رو بستم و کمربندم رو هم بستم.کیفم رو پایین پام گذاشتم و به هری نگاه کردم. داشت بهم پوزخند میزد.
"چیه؟"
"نمیخوام به احساساتت صدمه بزنم عزیزم ولی امروز یه جورایی بد شدی." گفت و پدال گاز رو فشار داد و به سمت مدرسه حرکت کرد.
"خوب خیلی ممنون هری. خودم میدونم. یه خورده دیر بیدار شدم امروز."
"ببخشید عزیزم , ولی هنوز هم مثل همیشه خوشگل هستی." گفت و صورتشو سمتم برگردوند و لبخند زد. یه خورده قرمز شدم و من هم بهش لبخند زدم.
"ممنون هری"
"خواهش میکنم بیب." گفت و به خیابون نگاه کرد.
رانندگی ساکت بود. دستم رو سمت رادیو بردم و روشنش کردم دکمه رو که فشار دادم اهنگ خیلی بلند پخش شد. صداشو کم کردم تا گوشهام نترکن.اهنگ رو عوض کردم و اهنگی بود که قبلا چند بار شنیده بودمش ولی هیچوقت اسمشو یاد نگرفتم.
بالاخره به مدرسه رسیدیم. کیفم رو برداشتم و میخواستم در رو باز کنم که خودش باز شد. نگاه کردم و دیدم که هری ایستاده و منتظره تا من پیاده بشم.لبخند زدم و پیاده شدم. در رو بست و دستم رو گرفت, انگشتاشو توی انگشتام قفل کرد.بعدش شروع به راه رفتن سمت مدرسه کردیم.
یه مکالمه ی کوچیک وقتی که سمت لاکرهامون میرفتیم باهم داشتیم.
"خوب, من دیگه برم قبل از اینکه دوباره دیر برسم, باشه؟ سر ناهار میبینمت, هانا" هری گفت و لپم رو بوسید.یه خورده قرمز شدم و نیشخند زد و رفت. کتاب هامو از لاکرم برداشتم و سمت اولین کلاسم رفتم, جبر.
YOU ARE READING
Harry Styles, The Bad Boy [ⓟⓣ]
Fanfictioncompleted✔ "دختر های خوب عاشق پسر های بد هستن." Persian translation