با صدای بلند پنجره که کوبیده شد چشامو باز کردم رو تخت نیم خیز شدم.
رفتم سمت پنجره و بستمش
اتاق خیلی سرد بود...با خودم گفتم این همه سرما تو پاییز!؟ رفتم سمت شومینه و جلوش نشستم و آتیششو روشن کردم. دستامو گرفتم رو آتیش...من خیلی سرمایی ام حتی با اینکه میدونم چرا لندنو برای زندگی انتخاب کردم؟ با فکر کردن به این خندم گرفت.
به ساعت نگاه کردم.. نیم ساعت به قرار مونده بود رفتم تو آشپزخونه و صبحونه خوردم من اصلا آدم وقت شناسی نیستم یعنی کسی هستم که اصلا عجله نداره..خب به هرحال این اولین قرار منو هری نیست تقریبا میشه گفت سه سال از اون روز گذشته...
وقتی که تو مدرسه مسابقه ی رقص داشتیم و منو هری بدون پارتنر بودیم مارو باهم گذاشتن و از اون به بعد مثلا دوست پسرم شد هری!
همه چیز از اون موقع برام عجیب بود چون حس خاصی به هری نداشتم
فکر میکنم هری هم اینطور بود
ولی منظورم این نیس که هری نقصی داره اون فوق العادس..! همه ی دخترای مدرسه برای با اون بودن جون میدن.
نیکل همیشه بهم میگه تو قدر هریو نمیدونی اگه ترکت کنه تقصیر توئه چون بهش بی توجهی میکنی!
منم هربار بهش میگم که من تا حالا هیچ حسی به هیچ پسری نداشتم ...رابطه ی منو هری خیلی دوستانه بود یعنی در حد دوست پسر دوست دختر نبود...
وقتی به این فکر میکنم که سه ساله هردومون میخوایم درست حسابی رابطه داشته باشیم ولی هربار یکیمون می پیچونه خندم میاد.
شونه ای بالا انداختم و بلند شدمصدای گرم لویی تو گوشم پیچید
ناخود آگاه لبخندی زدم و چرخیدم سمتش..
+صبح بخیر!
ل:صبح بخیر خواهر کوچولو!
رفتم جلو و گونشو بوسیدم اونم منو بغل کرد.
به عنوان خواهر برادر کم پیش میومد دعوا کنیم و خیلی صمیمی بودیم
ل:صبحانه خوردی؟
+آره...اممم...نه
ل:زود باش دختر باز میخوای هریو بپیچونی؟
+اممم نه خب...لویی من درباره ی هری خیلی با تو صحبت کردم
ل:خب؟
+خب اون تا حالا خونه ی ما نیومده و...
ل:پس میخوای بگی اون امروز بیاد اینجا؟
+مشکلش چیه؟
ل:هیچی باید با خاله صحبت کنی
+اون حله...
YOU ARE READING
Inside Of Tornado [L.S]
Fanfictionگنجه ی خاطرات معشوقم رو دزدیدن ولی باز اون به من برگشت اما نه اونا نمیرن اون سایه ها میخوان انتقام بگیرن آفریده ی شیرین صبور باش مقاومت کن چون من یروز به تو برمیگردم عزیزم من نمیتونم نفس بکشم وقتی میدونم داری شکنجه میشی..