part 6

128 21 1
                                    

در دید لویی🍑
مرور اتفاقات*
امروز حال هری خوب نبود
خب اولین بار بود میومد اینجا ولی دلیلی نداشت که بالا بیاره..یعنی واقعا مسموم شده بود؟...
اصلا نمیفهمیدم چرا النا حسی به هری نداره اون یه پسر بی نقص بود!
موهای فرفریش
لبای ناز صورتیش
چشمای جنگلیش
دلیل اینکه نمیتونستم نگاش نکنم
   صداش بود
صدایی دو رگه و کلفت
صدایی که میلرزید
صدایی بهشتی
...
اینکه صورتشو شستم کاملا ناخودآگاه بود شاید میخواستم لمسش کنم‌..؟
نکنه من..؟
اگه من گی باشم باز هم نمیتونم با اون باشم..
با دوست پسر خواهرم..؟
اون گی نیست مگه ندیدی تو اتاق داشت النارو میبوسید..؟
فاک فاک فاک
تکلیفمم مشخص نیست..!
تو اتاق بودم و داشتم لباس عوض میکردم تا هریو برسونم که گوشیم زنگ خورد
همینو کم داشتم..!
+الو؟
صدای نازکش تو گوشم پیچید
ج:سلام لویی خوبی؟
+بد نیستم کاری داشتی؟
ج:خب راستش امروز وقتم خالیه میتونیم باهم بریم بیرون؟
اخم کردم و تو آینه به خودم خیره شدم
+نه امروز کار دارم..
جانت پشت خط جیغ کشید
ج:این چند وقته همش داری منو میپیچونی؟
نکنه دوست داری بیام خونتون؟
هان؟ مطمئنم با خالت خیلی خوش میگذره!
اخمم غلیظ تر شد و چشمامو محکم بستم
+خیلی خب بابا کجا بیام؟
ج:همون پارک همیشگی..خب دیگه فعلا
رو تخت نشستم و شقیقه هامو مالش دادم
یاد حرفای النا افتادم
تو میتونی لو تمومش کن و آزادیتو پس بگیر
اون لیاقت با تو بودن رو نداره
با چه جرئتی به تو زور میگفت؟
اینو گفتم و دوباره به آینه خیره شدم
یه تی شرت سفید با یه ژاکت لی و شلوار جین سیاه تنم کرده بودم.
زیاد رسمی نیست..
نفس عمیق کشیدم و با تکرار کردن جملات آرام بخش لنگون لنگون از پله ها پایین رفتم.

هری با یه لبخند شیرین به خاله لیندا نگاه میکرد و خاله با صدای بلند داشت خاطره تعریف میکرد..
خ:آره لویی تا هفت سالگی جاشو خیس میکردو همیشه از النا کتک میخورد!

هری خندید و بعد به من که رو پله ها بودم نگاه کرد.
لبخندش محو شد و سرتاپام رو برانداز کرد
یکم خجالت کشیدم ولی سریع بحثو عوض کردم
+خب یکی از علتاش مرگ مامان بابا بود وگرنه من مشکل خاصی  نداشتم که شب ادراری داشته باشم..
خاله آه کشید
خ:کاش جوانا هنوز زنده بود و میدید بچه هاش چقد بزرگ شدن..
به عکس مامان خیره شد و لبخند زد
چندبار پلک زدم و سرمو انداختم پایین
سنگینی نگاه هریو حس میکردم
گلومو صاف کردم و به هری نزدیک شدم لبخند کوچیکی زدم
+پاشو بریم هری
هری بلند شد و دنبال من راه افتاد
مثل یه بچه خرس خوابالو ساکت بود و خجالتی..

Inside Of Tornado [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora