در دید هری🍌
دستمو گذاشته بودم رو قفسه ی سینم و سعی میکردم منظم نفس بکشمبعداز اون بحث لعنتیمون تا الان نه به لویی نگاه کرده بودم نه باهاش حرف زده بودم
خب من اینجوری بودم
وقتی کسی بیخودی ازم ناراحت یا عصبانیه منم محلش نمیدم تا وقتیخودش بیاد و ازم معذرت خواهی کنهالبته بعضی اوقات اگه لازم باشه خودم کوتاه میام..
از طرفی هم سعی میکردم لویی رو درک کنم و ازش بدم نیاد
در واقع ازش بدم نمیومد
اون دقیقا از اون تیپ آدمایی بود که من خوشم میاد
کسایی که راحت به بقیه میرینن و حاضر جوابن
تند و رک حرف میزنن و تو تک تک جملاتشون مفهوم و معنایی گنجیده و چرت و پرت نمیگن
کسایی که به موقعش هم شوخن هم جدیدقیقا صفت هایی که هیچ وقت نداشتم و برای داشتنشون خیلی تلاش کردم..
به خاطر همین بود همیشه تنها بودم چون این صفات رو نداشتم
کسی بهم اهمیت نمیداد
چون من خیلی مضخرفم و چیزی ندارم که کسی بهم جذب بشهدر واقع یجورایی میشه گفت به لویی حسودی میکردم
اره به این حسودی میکردم که راحت حرفشو میزنه و بقیه قبولش میکنن
به اینکه میتونه از خودش و خانوادش همیشه و همه جا محافظت کنه
از تعریفایی که النا ازش میکرد میشد فهمید چقدر هوای اطرافیانش رو داره
اون در مقابل من همه چی تمومه..درست بود از دستش عصبانی بودم ولی..
ولی هنوزم..
از همون موقعی که دیدمش دوباره داشتم بهش جذب میشدم
اون عجیب بود
انگار یه جادو داشت
منو وادار میکرد ناخودآگاه بهش فکر کنموقتی دستم رو تو جیبم فرو بردم با شنیدن خش خش کاغذ یادم اومد که اون یارو گفت هرسه مون گی هستیم
عصبانیت و بحثمون باعث شده بود به کلی این موضوع رو فراموش کنملبخند گنده ای زدم ولی لبخندم با یادآوری مسئله ی مهمی به کلی محو شد..
درسته لویی گیه..
ولی مطمئنم که اون سد سال سیاه نمیخواد بامن باشه
پس...
پوففف
با عصبانیت صندلی ماشین رو چنگ زدم و اخمم غلیظ تر شدپس چیکار کنم؟
اگه اون نخواد پس کاریش نمیشه کرد..
در دید لویی🍑
هری رفتارش سرد شده بود
میخواستم باهاش حرف بزنم و معذرت خواهی کنم..
ولی خب اون غرور لعنتی نمیزاشت دهن باز کنم و چیزی بگم
حتی اگه میتونستم حرف بزنم نمیدونستم چی باید بگم
خیلی تند رفته بودم..
خب اون نباید پیش النا ضایعم میکرد
الانم که فهمیده بودم اون گیه دیگه اوضاع مثل قبل نبودچند دقیقه همینطور مثل مرده ها ساکت بودیم تا من تحمل نکردمو بی مقدمه بحث کمپ رو باز کردم...
در دید النا🌹
+کمپ؟!ل:آره یه چیزی مثل یه اردوی تفریحی...حالا که فعلا مادر هری خونه نیست ،چطوره یکم باهم وقت بگذرونیم که هری احساس تنهایی نکنه؟
YOU ARE READING
Inside Of Tornado [L.S]
Fanfictionگنجه ی خاطرات معشوقم رو دزدیدن ولی باز اون به من برگشت اما نه اونا نمیرن اون سایه ها میخوان انتقام بگیرن آفریده ی شیرین صبور باش مقاومت کن چون من یروز به تو برمیگردم عزیزم من نمیتونم نفس بکشم وقتی میدونم داری شکنجه میشی..