چندبار سرفه کرد و ادامه داد:النا تو مگه امروز با هری قرار نداشتی؟
لویی تو امروز مگه کلاس ریاضی نداری؟
خدایااا مرگمو بده راحتم کن از دست این دوتا جونورمنو لویی چند ثانیه بهم نگاه کردیم زدیم و یهو زدیم زیر خنده خاله داد زد:
پاشین گمشین بیرون !به این رفتاراش عادت داشتیم
اون عاشق ما بود ولی خیلی زود عصبانی میشد
و متاسفانه وقتی هم عصبی میشد همه چی از دهنش درمیومد
لویی تو چار چوب در وایستاد و خنده ی ریزی کرد
ل:خاله... امروز هری قراره بیاد اینجا..
خاله با چشمای گرد به لویی خیره شد و دوباره داد زد:هرییی چی؟؟
یه نگاه به خودش کرد
-واااییی من آماده نیستم!
دستمو رو شکمم گذاشتم و بلند خندیدم
اون احتمالا بامزه ترین زن دنیا بود
لویی خندید و زد به شونه ی خالهخ:خیلی خب حالا...پاشو دختر بوی اسب میدی برو حموم اتاقتم مرتب کن!
داشتم لنگون لنگون از اتاق خارج میشدم که
لویی زد به پشتم
ل:نگران نباش ب زودی شرشو کم میکنم..
چشمک زدو از اتاق رفت بیرون۱۲دقیقه حمومم طول کیشد
با عجله و اضطراب حولرو دور بدنم پیچیدم ولی وقتی گوشامو تیز کردم متوجه شدم هری اینجا بود و دقیقا پشت در اتاق !پریدم سمت لباسام و سریع لباس زیرام و شلوارمو پوشیدم چند ثانیه بعد هری درو باز کردم و همینجوری که از خاله تشکر میکرد اومد تو..
جیغ خفه ای که کشیدم باعث شد هری سرشو بندازه پایین
ه:باشه باشه نگاه نمیکنم..
سریع حلقه ی پلیورمو از سرم رد کردم و دستی به موهای خیس کوتاهم کشیدم
هری سرشو گرفت بالا و نگام کرد
ه:سلام...
خجالت زده خندیدم و نشستم رو تخت
+عاا..سلام..ببخشید معطل شدی
ه:عیب نداره دیگه عادت کردم
اتاقمو با چشمای سبزش وارسی کرد و بعد به من چشم دوخت
ه:چرا امروز دعوتم کردی خونتون؟
+تو بگو چرا این دفعه مثل قبلا درخواستمو رد نکردی؟
سرشو تکون داد و فرفری های بامزش ریختن رو پیشونیش
ه:خب اره..میدونی دفعه های قبل نمیومدم چون زیاد مطمئن نبودم.. ولی الان..
حرفشو با تکون دادن سرم قطع کردم
+اوکی باشه..میدونی خیلی خجالتی هستی..
هری لبخند زد
ه:خوبه که متوجه میشی..
YOU ARE READING
Inside Of Tornado [L.S]
Fanfictionگنجه ی خاطرات معشوقم رو دزدیدن ولی باز اون به من برگشت اما نه اونا نمیرن اون سایه ها میخوان انتقام بگیرن آفریده ی شیرین صبور باش مقاومت کن چون من یروز به تو برمیگردم عزیزم من نمیتونم نفس بکشم وقتی میدونم داری شکنجه میشی..