در دید لویی🍑
از در ورودی که رد شدیم موج گرم و خوشایندی با صورت یخ زدم برخورد کرد و کل بدنمو احاطه کرد
لبخند زدم و به هری نگاه کردم که با شگفتی به آدما نگاه میکنه.
چند قدم که برداشتیم من جلوی یه مغازه ی کتاب فروشی عجیب توقف کردم و به ویترینِ عجیب ترش زل زدم
نگاهم به کتاب کلفتی با عنوان "هری پاتر" برخورد کرد
ناخوداگاه لبخندی بزرگ زدم و لحظه ای در نظرم اسم هری که رو جلد کتاب نوشته شده بود درخشید.
اسم کتاب و فیلم هری پاتر رو خیلی شنیده بودم حتی النا که طرفدار چند آتیشه ی دنیل رادکلیف بود سی دی تمام قسمت هاش رو داشت اما من هیچ وقت سمتش نرفتم و به نظرم اون یه چیز بی اهمیت و بچگانه میومد
اما الان..
چم شده بود!؟
چی وادارم میکرد تا وارد کتاب فروشی بشم و اونو بخرم..؟
فقط به خاطر اینکه شخصیت اصلی اسمش "هری" بود؟!
همین؟
منی که به سحر و جادو اعتقاد نداشتم یهو چرا به نظرم داستان جالبی اومد؟قبلا هری برام فقط یه اسم بود
اما الان..
اون یچیزی بیشتر یه اسمه..
خیلی بیشتر...
چیزی که میتونه پمپاژ ماهیچه های قلبمو بالا ببره و سرعت حرکت خون رو تو رگام افزایش بده دست و پام و کل بدنم رو سست کنه و وادارم کنه که فقط به اون فکر کنم
به اون و لباش
به اون و موهاش
به اون و بوی شیرینش
به اون و خنده هاش
به اون و چال گونش
به اون و چشماش...دست سردی شونمو لمس کرد
اروم برگشتم و به هری نگاه کردم که داشت بهم لبخند میزده:تا حالا خوندینش؟
ل:چیو؟
ابروی چپش رو بالا داد و خندید
ه:هری پاتر!
ل:اها..اممم..نه..راستش..تا حالا حتی موضوعش رو هم نخوندم فقط میدونم درباره ی جادوئه..
خندید و به حالت مچ گیری به شیشه ی مغازه تکیه داد
ه:و..برای شما منطقی نیس..مگه نه؟
ل:چی؟ چرا؟
ه:اصلا بهتون نمیاد به جادو اعتقاد داشته باشین..
ل:امم..خب نه..ندارم..ولی خب درواقع الان کنجکاو شدم بخونمش..
هری لبخند ژکوندی تحویلم داد ولی همین که دستمو رو دستگیره گذاشتم تا وارد کتابخونه بشم، بازومو گرفت و منو عقب کشید
با تعجب نگاش کردمل:چیزی شده؟
همونطور که اون لبخند جذاب رو صورتش بود سرشو انداخت پایین و گفت
ه:راستش احتیاجی نیس که اونو بخرین چون من تمام کتاب هاش رو دارم..
ابروهام بالا پرید و خندیدم
ل:جدی؟
ه:اوهوم..النا بهتون نگفته؟..ما هرزنگ برای دنیل فن گرلی میکردیم..
YOU ARE READING
Inside Of Tornado [L.S]
Fanfictionگنجه ی خاطرات معشوقم رو دزدیدن ولی باز اون به من برگشت اما نه اونا نمیرن اون سایه ها میخوان انتقام بگیرن آفریده ی شیرین صبور باش مقاومت کن چون من یروز به تو برمیگردم عزیزم من نمیتونم نفس بکشم وقتی میدونم داری شکنجه میشی..