در دید لویی🍑
خنده های النا تمومی نداشت..
هرچند وقت یبار صداش قطع میشد و دوباره میخندید
اعصابم خورد شده بود
وقتی به اندازه ی کافی از خونه دور شدیم کنار یه بلندی زدم کنار
از ماشین پیاده شدم و از اون صخره ی بلند به لندن که الان ساکت بود نگاه کردم
حرفای هری باز تکرار شدن و چشمای سبزش تو ماه آشکار شدن
چشمامو بستم
اجازه دادم اشکام صورتمو خیس کنن...
اینجا جایی بود که میشد راحت گریه کرد
صدای قدمای النا که نزدیک میشد وحس کردم
دستشو گذاشت رو شونم...
ا:لویی؟
با انگشت شستم اشکامو کنار زدم
+هوم
ا:حالت خوبه؟
+نمیدونم...یه گی چه حسی داره؟
آهی کشید و کنارم ایستاد
+کاش میفهمیدی..
دستشو انداخت رو شونم و سرشو کرد تو گردنم
خیلی سردم بود
موهای تنم سیخ شده بود و وقتی گرمای بدن النا بهم خورد احساس بهتری کردم
ا:لویی..
+بگو النا
ا:معذرت میخوام..
+این منم که باید معذرت بخوام...
معذرت میخوام که از دوست پسرت خوشم اومده.. معذرت میخوام که زندگیتو خراب کردم ...معذرت میخوام که گی ام... معذرت میخوام...
بغضم ترکید و ازش دور شدم
دوباره اسممو صدا زد ولی من تو سکوت گریه میکردم
فین فین کرد
+تو و هری خیلی کیوتین..
با اخم نگاش کردم
+النا اصلا خنده دار نیس..
ا:من جدی گفتم..فکر کنم شما بتونین باهم باشین..
اول باید شرّ جانتو کم کنی و بعد شجاع باشیو راستشو به هری بگی..
+اگه ازم متنفر شه چی؟
اگه منو یه حیوون خطاب کنه چی؟
اگه بترسه و به خاطر من باهات بهم بزنه؟
اگه حرفای امروزش الکی بوده باشه...؟
ا:کدوم حرفا؟
+بهم گفت منم مثل توام..از دخترا خوشم نمیاد..
ا:نه لویی احتمالش بالاس که اون..
حرفشو قطع کردم و دستاشو گرفتم
+نمیدونم النا فکرم کار نمیکنه...
مکث کرد و قلوه سنگ جلوی پاشو شوت کرد
ا:میشه برگردیم؟خاله تنهاس..
+خیلی خب...
سیگارمو روشن کردم و گذاشتمش رو لبام
النا سریع اومد جلوم و سیگارو از رو لبام برداشت
+هییی!!!
با عصبانیت نگام کرد و سیگارو له کرد
ا:نمیزارم خودتو بدبخت کنی!
نیشخند زدم و بغلش کرد
+خیلی خب الکساندر عصبانی نشو..
......
باهم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
سکوت شهر سرد و هوای منجمدش دل آدمو میزد و اجازه نمیداد بیشتر از این اونجا تپقف کنیم..
YOU ARE READING
Inside Of Tornado [L.S]
Fanfictionگنجه ی خاطرات معشوقم رو دزدیدن ولی باز اون به من برگشت اما نه اونا نمیرن اون سایه ها میخوان انتقام بگیرن آفریده ی شیرین صبور باش مقاومت کن چون من یروز به تو برمیگردم عزیزم من نمیتونم نفس بکشم وقتی میدونم داری شکنجه میشی..