.33.

1.8K 247 110
                                    

"آههه، پس تو باید همون زینی باشی که لیام راجبش بهمون گفته بود!" روث مشتاق اومد و زین رو در آعوش گرفت.

زین بدون لطافت بغلش کرد و به لیام نگاه کرد، سعی کرد لذت ببره از بغل کردنش.

روث درمورد اون دوتا خوشحال بود همونطور که داشت زین رو بغل میکرد. (زین و لیام)

"باشه، روث. کافیه دیگه! نوبت منه." نیکولا با جیغ و هیجان گفت و زین رو از بغل روث.

لیام فقط ایستاده بود و خواهرش رو نگاه میکرد که به خاطر زین باهم میجنگیدن، با بی میلی به دور و ورش نگاه میکرد و به مردم لبخند های بی لطافتی میداد وقتی که از کنارش رد میشدن.

مردم بعضی وقتها نگاه های عجیب و غریبی میکردن ولی اونها اهمیت نمی دادن، مخصوصا روث و نیکولا.

روث و نیکولا داشتن میمردن تا زین رو ببینن، اونا واقعا علاقمند بودن بعد از اینکه لیام بهشون گفت اون (زین) خیلی فریبنده و *کودلیه.

روث و نیکولا حتی به لیام گفتن که یه عکس از زین براشون بفرسته و هردشون برای زین خودشون رو کشتن. (قربون صدقش رفتن😻)

"باشه، بچه ها. بزارین بره." لیام چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و به نیکولا چشم غره رفت تا از زین فاصله بگیره. "یکم دورش رو خالی کنید، قرار نیست جایی بره."

"ولی اون خیلی کیوته😭." روث آروم گفت، آروم لپهای زین رو کشید و زین اخم کرد، چونکه نیکولا هم پشت سرش همینو با لطافت تکرار کرد.

زین به لیام با چشمهای درشت شده نگاه کرد، با چشمهاش به لیام می فهموند که خواهراش رو دور کنه و لمس کردنش رو تموم کنن.

لیام متوجه شد، خندید و دستش رو دور کمر زین حلقه کرد. به روث و نیکولا خیره نگاه کرد، باعث شد که هردشون دستهاشون رو از روی زین بکشن کنار.

"آروم باش داداش، همش ماله خودته. ولی اون قراره ماله ما باشه برای کل هفته." روث به لیام نگاه کرد، کیفهاشون رو توی صندوق عقب ماشین قرار دادن.

زین رفت پشت کمر لیام، فقط میخواست قایم بشه و بره تو بغل لیام. (واییییییی خدایا کیوت😢💖)

اون یکمی از روث و نیکولا میترسید، احساسی شبیه این داشت که یه اسباب بازیه که همه میخوانش و حاظرن براش بجنگن، این حسی بود که زین داشت.

زین از وقتی که روث و نیکولا رو دیده هیچی نگفته، آروم به جلو نگاه کرد و بعدش گردنش رو روی شونه های لیام گذاشت.

نیکولا متوجه شد و به آرنج روث ضربه زد، سرش رو تکون داد بسمت لیام و زین. (کسافتا😂😂)

روث بلند از خودش صدا درآورد تا زین و لیام بشنون، زین یکمی خجالت کشید، با مشت تی- شرت لیام رو گرفت.

fuck boy | per. ✓ Where stories live. Discover now