•Epilogue•

1.4K 156 35
                                    

دو هفته از وقتی که با کسی حرف نزده بود و سوفیا اون تکست رو برای لیام فرستاده بود می گذشت، اون گیج بود. حتی یادش نمی یومد که بخواد اون پوسی (کص:|) فاکی رو لمس کنه. اصلا فکر هم نمی کرد که بخواد دوستش داشته باشه.

زین دو هفته درگیر این بود که لیام چرا انقدر ساکته و اینقدر فاصله بینشون بوجود آورده، نگران بود. کلی سوال داشت که توی ذهنش شناور بودن.

نمی دونست چه اتفاقی افتاده، هر وقت که لیام بهش یه بغل سرد میداد یا سوال هاش رو کوتاه جواب میداد اخم میکرد، واقعا نگران بود. ددیش بهش عشق نمی ورزید.

لیام بالاخره بعد از دو هفته آماده شده بود تا سوفیا رو ببینه، میخواست این رو واقعا بدونه که آیا سوفیا باردار هست یا نه، دقیقا کدوم جواب درسته. درواقع کی میدونست.

ناله ای کرد، چشمهای خستش رو ماساژ داد. کبودی (از روی کم خوابی)، زیر چشمهاش قهوه‌ای زیباش. نمی تونست بخوابه. راجب این خواب میدید که بچه‌شون رو از سوراخ سوفیا بیرون میوردن، این هر لحظه بهش آسیب میزد. وقتی از خواب بیدار می‌شد نفس کم میوورد و از روی ترس گریه میکرد، از سوفیا بدش میومد.

و نمی دونست که چطوری سوفیا رو باردار کرده در صورتی که حتی به سوراخ زن ها  نگاه هم نمی کرد حتی لمسشون هم نمی کرد. به فکر هایی که به اون ختم می‌شد متنفر بود.

تلفنش صدای دینگ مانندی از خودش درآورد. نشون دهنده‌ی این بود که یه نفر بهش مسیج داده. دقیقا بعد از اینکه هودیه مشکی آدیداسش رو برداشت گوشی رو توی دستش گرفت.

پسووردش رو زد و لطیف آه کشید.

zayn: هی عزیزم، میخوای یه کاری انجام بدیم؟ داشتم به این فکر میکردم که فیلم جنگ ستارگان رو نگاه کنیم 😃 x

fakeliampayne: ببخشید، نمی تونم بیبی بوی، یه کاری دارم برای انجام دادن. هفته دیگه ؟

zayn: اوه باشه. آمم، آره. البته

لیام دوباره آه کشید و به زین جواب نداد، گوشیش. و خاموش کرد، احساس بدی داشت ولی کلید هاش رو برداشت، قبل از اینکه از اتاقش خارج بشه بوت های قهوه‌ایش رو برداشت.

-*-

لیام از ماشینش خارج شد وقتی که به خونه‌ی سوفیا رسید، چشمهاش رو روی‌هام فشار داد وقتی که به اونجا نگاه کرد. در ماشینش رو محکم کوبید، قبلش به سوفیا تکست نداد یا زنگ نزد که داره میاد تا اونو ببینه.

اگه انجام میداد، قطعا سورپرایز می‌شد و در رو برای لیام باز نمی کرد. هرچند که لیام فکر میکرد این قضیه حامله شدن دروغه محضه. ماشینش توی گاراژ بود، پس خونه‌ست و لیام از این خوشحاله.

به سمت در رفت، چک کرد تا ببینه که در قفل نیست و خوشبختانه نبود، از روی خوش شانسی آه کشید و همراهش به در ضربه ای زد تا باز بشه. اون شد، شما هیچ نظری ندارید ولی اون اینجا بود تا از همه چیز با خبر بشه نه اینکه همه چیز رو بشکونه.

fuck boy | per. ✓ Where stories live. Discover now