.58.

1.3K 148 25
                                    

لیام یه نفس عمیق کشید قبل از اینکه به در اتاق زین ضربه بزنه، خداروشکر کرد که خانواده‌ی زین نیستن.

اگه اونا لیام رو می دیدن که داره میره توی خونشون صددرصد لیام رو میکشتن، بهرحال میدونست که مامان زین جلوشون رو میگیره - اگه اونا نقشه ای برای کشتن لیام داشته باشن. میدونست که مامان زین هنوز دوسش داره.

ولی درمقابل با بابای زین، یاسر ترسناک بود - اون به مرد بزرگ بود، قد بلند، با کلی عضله. لیام ازش میترسید، بهرحال لیام فکر میکرد یاسر هنوز یکمی دوسش داره، البته اگه قبلشم داشته باشه.

لیام ‌صبر کرد تا زین در رو باز کنه، آه عمیقی کشید و لبش رو عصبی گزید، پوستش رو با کمک دستش می‌کند.

به در نگاه کرد که به آرومی باز می‌شد، یه صورت غمگین از زین جلوی در ظاهر شد. زین از نگاه کردن به لیام دوری کرد و یه گوشه ایستاد، اجازه داد بیاد داخل.

لیام از روی آسودگی آه کشید وقتی که اومد داخل، منتظر نموند تا زین دعوتش بکنه، در نهایت زین بهش یه شانس داده بود که ببینتش و این عالیه.

"زین، بهم گوش بده."

زین چشمهاش رو چرخوند و روی مبل لَم داد، دستش رو سمت لیام تکون داد و بعدش به عقب تکیه داد، پاهاش رو روی میز شیشه‌ای قرار داد و دستهاش رو صلیب کرد. "من سراپا گوشم."

لیام یه آه بیرون داد و یه طرف دیگه از مبل نشست، با انگشت‌هاش برای چند لحظه بازی کرد و قبل از حرف زدن یه نفس عمیق کشید. "اون به چیزایی توی لیوان من ریخت، اون منو مست کرده بود زین. من هیچوقت بهت خیانت نمیکنم، قسم میخورم."

زین آروم پوزخند زد وبه لیام نگاه کرد، لبش رو گاز گرفت و بعدش ولش کرد. "ولی کردی.."

لیام سرش رو تکون داد و فکش رو با نا‌امیدی فشار داد. "آره چون اون مستم کرد. من اینو انجام نمیدادم، اگه کاری که میخواست رو انجام نمیداد. من اینو دوست نداشتم، من تورو داشتم. چرا باید میرفتم یه نفر رو بفاک میدادم وقتی یه آدم فوق‌العاده برای سکس دارم؟"

زین سرش رو سمت لیام برد احساس میکرد لبِ بالایش داره حالتی شبیه لبخند میگیره در آخر یه لبخند شیرین کرد، یکمی خجالت کشید.

این واقعیت بود، لیام هیچوقت یه نفر دیگه رو بفاک نمیداد. اون زین رو داشت و زین به اندازه‌ی کافی عالی بود.

لیام خندید وقتی که بالاخره لبخند زین رو دید، لبخند زین باعث می‌شد که لیام هم بخنده، اون تاثیری که زین روی لیام داشت خیلی قوی بود.

لیام به زین نزدیک‌تر شد و دودل دستش رو دور زین برد. پشت دست زین رو آروم بوسید، لبش رو برای چند لحظه همونجا گذاشت و به لبخند نگاه کرد.

"منو میبخشی؟" لیام پرسید، صداش لطیف و شیرین بود، دست زین رو کشید.

زین از لمسشون کنی خجالت کشید، قلبش از لمسی که بوجود اومده بود لرزید. "میبخشمت."

لیام خوشحال شد، چشمهاش اینو نشون میداد، صورت زین رو گرفت و عمیق بوسیدش، عقب رفت و دوباره خودش رو به زین رسوند.

"پس، ما الان خوبیم؟" زین جدی پرسید، به دست لیام تکیه داد.

لیام سرش رو تکون داد، آروم خندید و همراه با دستش صورت زین رو گرفت.

"ما خوبیم، بهت قول میدم." لیام آروم گفت.

زین آروم خندید و به لبای لیام بوسه‌ی کوتاهی هدیه داد، با فکر به این ارتباط آه کشید. اونا برای چند دقیقه همونجوری موندن تا وقتی که زین یادش اومد که مامان و باباش و خواهراش الان میرسن.

"بهتره بری، لی. مامان و بابا و خواهرام توی راهن. میکشنت اگه اینجا ببیننت." زین تک خنده‌ای بیرون داد و روی شونه‌ی لیام بوسه گذاشت.

لیام سرش رو تکون داد به زین بوسه‌ی کوتاهی داد و بلند شد، همراه با خودش زین رو بلند کرد و بهش لبخند زد. "میدونم، ولی مامانت بهشون اجازه نمیده."

زین شیرین خندید، لیام با شنیدن این نجوای زیبا زنده شد، واضح به زین لبخند زد. "اون تورو خیلی دوست داره."

لیام سرش رو تکون داد و نیشخند زد، موقعی که داشت از خونه‌ی مامان و بابای زین بیرون میومد دست زین رو دوباره بوسید، (لیام) دلش برای این خوانواده تنگ شده بود.

"خوشحالم که دوباره باهمیم و برای توضیح دادم که چه اتفاقی افتاد." لیام آه کشید و به ماشینش تکیه داد.

زین سرش رو تکون داد و دستش رو بسمت موهاش برد و خندید. "از همون ازش (سوفیا) خوشم نمی یومد، بهش اعتماد نکردم. وقتی که اولین بار توی رستوران دیدمش حسای خوبی بهش نداشتم، یادم میاد."

لیام برای اینکه نشون بده موافقه تکون داد، همه چیز رو میدونست. "بیا همه چیز درمورد اونو فراموش کنیم، این دوباره اتفاق نمیفته ." زین خندید و لبهاش رو به ماله لیام چسبوند، آروم ازش دور شد.

"بعدا می بینمت." زین گفت و به لیام بغل داد، لیام هم بغلش کرد و از روی خوشحالی آه کشید، دوتاشون آروم از همدیگه جدا شدن.

لیام خندید و سرش رو تکون داد، دست زین رو ول کرد و در ماشین رو باز کرد، برای زین دست تکون داد وقتی زین برمیگشت داخل خونه.

لیام داخل ماشین نشست و استارت زد، کمربندش رو بست و به سمت خونش رانندگی کرد.

۱۵ دقیقا بعد به خونه رسید، کتش و کفشهاش رو درآورد، بسمت آشپزخونه و یه آبجو از داخل یخچال برداشت، یه جرعه از آبجوش رو نوشید.

از اونجا بیرون رفت و راهش رو بسمت حال طی کرد، حس کرد از موبایلش لرزش خفیفی ایجاد شد.

پسووردش رو وارد کرد و آیکون تکست رو باز کرد و روی تکستی که براش اومده بود رو لمس کرد، آبجوش توی گلوش پرید وقتی که تکست سوفیا رو خوند.

sophiaxsmith: لیام

sophiaxsmith: من یه خبر دارم

sophiaxsmith: من باردارم

دونت فورگت ووت/صی عم!
چپتر بعدی عاخریه:]
دوصتون درم💘
لطفا خوب ووت و صی عم بزارین که برای چپتر آخر من خوشحال بمیرم• - •💥
All the love . Y x💸

fuck boy | per. ✓ Where stories live. Discover now