الان جمعه بود و به این معنا بود که لیام- دوست پس ۲ماهه زین میاد برای شام اونجا همراه با یه سری از فامیلای نزدیک زین.تریشیا از زین خواست- خب اگه دوست پسرش رو برای شام دعوت کنه اشکالی نداره، تریشیا با خوشحالی قبول میکنه.
بعد از اون زین با تریشیا گفت که لیام قبول کرده- معمولا وقتی تریشیا یه نظری میده و خب اون دقیقا همونجوری اجرا میشه، مامان زین تصمیم گرفت که به تمام فامیلا که توی برادفورد زندگی میکنن و بعضیای دیگشون که توی شهرای دیگه هستن زنگ بزنه تا برای شام بیان اونجا، چون لیام هم قراره که بیاد.
و فامیلای دیگشون که در شهرهای دیگه زندگی میکردن خوشبختانه قبول کردن که بیان اونجا.
وقتی تریشیا به زین گفت که دختر عمه هاش و پسر عمه هاش و عمو ها و عمه هاش از لندن و کاردیف (اسم ی شهره) قراره بیان اونجا صورت زین کش اومد و با قیافه ی 'توی فاکر جدی ای؟' نگاه کرد و تریشیا با قیافه ' آره، جدیم' نگاه کرد و بعدش رفت توی اتاق.
زین میدونست از وقتی اومد توی خونه (خودش) تا همین الان که تابستونه، جدایی از خوانوادش فکر خوبی نبود، اون میدونست که همین الان خوانوادش میلیون ها سوال راجب دوست پیرش دارن و خب اون مجبوره یه عکس از لیام نشون بده از زمانی که فقط براش فن گرلی میکرده.
زین نمیخواست افکارشون رو قضاوت کنه، لیام جزو زیبا ترین آدمایی هست که زین تا به حال دیده، زین حتی بعضی وقتا که باهم چت میکنن یادش میره که لیام یه فاک بوی.
هیچوقت حتی فکرشم نمیکرد که عاشق یه فاک بوی بشه، (اون زمان) نمیتونست این افکارم بپذیره. لیام یه کون شیرین باحاله.
"کی لیام میاد اینجا، بایتا؟" تریشیا پرسید، به زین نگاه کرد. (بایتا معنی پسر در زبان اوردو رو میده)
زین به بالا جایی که مامانش بود نگاه کرد، به مامانش یه لبخند کوچولو داد. "نمیدونم، مامی. به چیزی تو مایه های ۵، این خوبه؟ میخوای بهش بگم زود تر بیاد؟"
تریشیا خندید و دستش رو بین موهای پسرش برد. "این ساعت یکمی دیره، بهش تکست بده که زودتر بیاد."
زین سرش رو تکون داد و به مامانش نگاه کرد شروع کرد به راه رفتن به سمت آشپزخونه- قسمت مورد علاقه ش توی خونه.
زین داشت تایپ میکرد و لبهاش رو کمی خیس کرد، بسمت مبل تکیه داد.
zayn: می تونی یکم زودتر بیای عشق؟
zayn: میدونی مامانم خیلی هیجان زدست که تورو ببینه.
fakeliampayne: مامانت منو دوست داره مگه نه!؟ اون هنوز منو ندیده و عاشقم شده🤣👐🏻
fakeliampayne: من عشق رو از طرف اون احساس میکنم❤️
zayn: چیزی که تا الان فهمیدم اینه، اون حتی تورو بیشتر از من دوست داره:/
fakeliampayne: من خیلی سورپرایز شدم منظورم اینه که به من نگاه کن😎
zayn: منظورت چیه به تو نگاه کنم😕
fakeliampayne: اوهههه نفهم نباش بیبی بوی🤨
zayn: اصلا بامزه نیستی رفیق
fakeliampayne: عزیز دلم اینقد جدی نگیر شوخی کردم😎
zayn: خیلی خوش شانسی که من دوست دارم جنده:/
fakeliampayne: 😎
هلوو افتر آ وایل🤗💕
میدونم دلتون تنگ شده واسم:)✨
بگین آره عمویی خوشحال شه:'')
خا دیگ همین !
عااا راستی روزتون هم مبارک گولزای من^*^💕
به ننه هاتونم تبریک بگین:دی
هارهارهر بای😭👐🏻
YOU ARE READING
fuck boy | per. ✓
Fanfictionfakeliampayne : عکس لختی ؟ niazkilam : راستش برام فرقی نداره میدونید لیام بزرگترین فاک بوییـه که تا حالا دیدید. ©𝐅𝐚𝐤𝐞𝐳𝐚𝐢𝐧