⛤part 3⛤

900 197 12
                                    

#fanfic
#mylittleblue3
#larry
#arshiya
دسته های کوله پشتیش ک دو طرف شونه هاش بود و محکم فشار داد و توی مسیر خاکی رو ب روش جلوتر رفت!
پروانه هایی ک دور گل ها میچرخیدن یا گنجشک های زیبایی ک روی شاخه نشسته بودن هیچکدوم حس خوبیو بهش منتقل نمیکرد تا بتونه از شر استرسش راحت شه!
آره لعنتی اون داشت میرفت پیش اون موجودات عجیب ک بهشون میگن اشرف مخلوقات!
صدای آب باعث شد لبخندی روی لب هاش نقش ببنده البته ک این لبخند طولانی نبود وقتی ک
هری متوجه اون موجود کنار رودخونه شد!
اون یه انسان بود!
از پشت ورزیده ب نظر میومد و چیزی زیر لب میخوند و چوب بلندی دستش بود ک یک نخ بهش وصل بود ک اون انسان توی آب گذاشته بودش!
میخواد با اون نخ چیکار کنه!؟
(اگه تا الان متوجه نشدید اون چوب ماهیگیریه)
هری از پشت بهش نزدیک میشه و با شَک نگاهش میکنه!
با حس کردن گرمای بدن کسی پشت سرش ب سرعت میچرخه و با دوتا تیله سبز روی ی صورت سفید رو ب رو میشه!
وقتی ک میفهمه اون هریه چشم هاش گشاد میشه و با فریادی از روی اون تخته سنگی ک روش نشسته بود ب عقب پرت میشه و توی اب رودخونه میفته و در همین لحظه هری بغض میکنه!
اینقد چهرش ترسناک و غیر انسانیه!؟
لویی هم بغض میکنه!
چیزی ک سیزده سال عاشقانه ستایشش کرده الان جلوش وایستاده
اون هریه!
پری کوچولویه خودش!
تمام احساسات توی رگ هاش جاری میشن و توی قلبش میریزن
اون واقعا هریه!
حالا باید چ عکس و العملی نشون بده ا...اون برای این اصلا آماده نیست!
حداقل الان نه
خودشو جمع و جور میکنه و می ایسته و خودشو برای بغض غلیظ و اشک توی چشم های هری لعنت میکنه!
_هی پ...پسر تو منو ترسوندی!
صبر کن ببینم اون اصلا خارج از کریستال لند چیکار میکنه!؟
همه اعضای کریستال لند میدونن برای یه پری خارج از دنیاش بودن یکی از خطرناک ترین چیزایی ک میتونه تجربه کنه!
هری بغضشو قورت میده
_ی...ینی م...من ترسناک نیستم!؟
لعنتی اون کیوت بود و لویی ب هیچ وجه نمیتونه اینو انکار کنه!
لویی از توی رود خونه بیرون میاد و ب طرف هری میره و دستشو روی شونه هاش میذاره
ب وضوح لرزش اون کیوتی و احساس میکنه!
_ن بچه جون تو ترسناک نیستی ولی اینجا چیکار میکنی!؟
اون فقط میخواست هری دیگه بغض نکنه هر چند ک وقتی با چشم های درشت خیس و لب های آویزون بهش خیره میشه پرستیدنی تره
سعی میکنه بدون اینکه دروغ بگه قضیه و بپیچونه پس زیر لب میگه:برای تحقیق اومدم!
"خب خب هری استایلز یکروز فقط تنهات گذاشتم و تو تنبیه شدی بذار حدس بزنم حتما توی کلاس آقای جوزف دوباره اشتباهی کردی"لویی سرشو تکون میده و با خودش فکر میکنه!
_باشه ولی میخوای کجا بمونی!؟
این سوال از کجا اومد!؟
آه اره لعنتی اون میخواد هری و ببره توی خونه خودش و دیگه نذاره ازش جدا شه
چقدر احمقانست اون دیروز سعی داشت هری و فراموش کنه ولی الان میخواد ک اونو توی خونه برای همیشه حبس کنه!
هری نشونه اینکه هنوز هیچ تصمیمی نداره شونه هاشو بالا میندازه!
_میتونی بیای خونه من!
لبخ میزنه و چوب ماهیگیریشو از روی زمین برمیداره
_میتونم بیام خونت!؟
_البته
_____________________________________
سوالی ندارید!؟
مرسی ک میخونید!
نظر!
ARSHIYA

my little blue[L.S/completed]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon